جدول جو
جدول جو

معنی فنقلی - جستجوی لغت در جدول جو

فنقلی(فِ قِ)
فنغلی. فسقلی. کوچک و ناچیز. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فنقلی
پارسی است ک فینگلی کوچولو نوزاد گاو کوچک و ناچیز
تصویری از فنقلی
تصویر فنقلی
فرهنگ لغت هوشیار
فنقلی((فِ نْ قِ))
کوچک، ریز اندام
تصویری از فنقلی
تصویر فنقلی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُ قُ)
غنقیلی. بمعنی شلغم است. (دزی ج 2 ص 229). رجوع به شلغم و غنقیلی شود
لغت نامه دهخدا
(فِ غِ)
در تداول، کوچک. فسقلی. فنقلی. رجوع به فسقلی و فنقلی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منقول از روی چیزی. نقل کرده شده. (ناظم الاطباء). مقابل عقلی، قابل نقل کردن و روایت کردن. روایت کردنی. بازگفتنی، ساختگی. تقلیدی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
در تداول، کوچک و زیبا. (یادداشت مؤلف). ریز و گرد به شکل نقل: تربچۀنقلی، فروشندۀ نقل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
منسوب به منقل. رجوع به منقل شود، اهل منقل، عملی. آدم تریاکی و مبتلا به استعمال تریاک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ لا)
رفتاری سست با نرمی و فروهشتگی. (منتهی الارب). رفتارضعیف. (اقرب الموارد). فنجله. رجوع به فنجله شود
لغت نامه دهخدا
(فِ قِ)
در تداول عوام، سخت خرد. بسیارکوچک. (یادداشت بخط مؤلف). کوچک و ناچیز. ریز و خرد. (فرهنگ فارسی معین). فسغلی. رجوع به فسغلی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ لی ی)
رفتاری به ضعف و سستی. (منتهی الارب). در اقرب الموارد به الف مقصور است نه یاء
لغت نامه دهخدا
گزکی تو دل برو با مزه زبانی گیوری منسوب به نقل. یا حجت (دلیل) نقلی. دلیلی که از آیات قران و احادیث و اخبار آورند مقابل حجت (دلیل) عقلی. یا علوم (معارف) نقلی. دانشهای مربوط به احادیث و اخبار و روایات مقابل علوم عقلی: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدم یافته. منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف: یک خانه نقلی و قشنگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقلی
تصویر منقلی
اپیونی افیونی منسوب به منقل، مبتلی بکشیدن تریاک تریاکی عملی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است فسغلی کوچولو ریزه، آغوزه از پرندگان کوچک و ناچیز ریز و خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنقلی
تصویر غنقلی
یونانی تازی گشته شلغم شلغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقلی
تصویر منقلی
((مَ قَ))
منسوب به منقل، تریاکی، عملی، کسی که معتاد به کشیدن تریاک باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسقلی
تصویر فسقلی
((فِ سْ قِ))
کوچک، ریز اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقلی
تصویر نقلی
((نُ))
منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف
فرهنگ فارسی معین
تنگ، کوچک، جالب، ظریف
فرهنگ واژه مترادف متضاد