جدول جو
جدول جو

معنی فندقچه - جستجوی لغت در جدول جو

فندقچه(فَ دُ چَ / چِ)
خضاب که بر سر انگشتان تا محاذات بن ناخن کنند. (یادداشت مؤلف). سرانگشتی. سرانگشت خضاب کرده. (از یادداشت دیگر). فندق بند. رجوع به فندق بند و فندق بستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زندقه
تصویر زندقه
زندیقی، بی دینی، کفر باطنی با تظاهر به ایمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فندقه
تصویر فندقه
میوۀ خشک ناشکوفا که مغز آن چسبیده به پوست نیست، هر چیز کروی شبیه فندق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صندوقچه
تصویر صندوقچه
صندوق کوچک
صندوقچۀ سر: کنایه از آنکه راز کسی را می داند ولی آن را نگه می دارد و فاش نمی کند، رازدار
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
دهی است از بخش ترک شهرستان میانه که دارای 642 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ قَ)
زندیقی. اسم است تزندق را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: عنده زندقه. (اقرب الموارد). زندقه. بی دینی. بی مذهبی. انکار قیامت. زندیقی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و این مانی شاگرد فاردون بود وپس طریقت زندقه آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 20).
یک خر نخوانمت که یکی کاروان خری
گرد آخرت پر از علف کفر و زندقه.
سوزنی (یاداشت مؤلف).
از روی مخرقه همه دعوی دین کنند
وز کوی زندقه بجز اهل فتن نیند.
خاقانی.
رجوع به غزالی نامه ص 225 و حکمت اشراق ص 265 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ چَ / چِ)
نوعی از آرایش پلنگ خواب امرا و آن چادری باشد سپید برابر پلنگ که هرچهار طرف آن پارچۀ رنگین بعرض نیم ذرعه (؟) بطوری دوزند که وقت گستردن آن پایۀ پلنگ بدان پوشیده نشود و بر آن پارچه ای رنگین بگلابتون انواع نقش و نگار دوزند. چون آنرا بر پلنگ گسترده بالای آن توشک و چادر کشند، آن پارچۀ منقش مذکور از هر چهار طرف در میانه هرچهار پایۀ پلنگ متصل فرش زمین آویزان باشد. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
مفصل انگشت کوچک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ دُ قَ)
ابن مطه. پدر قبیله ای است از یمن. (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ دُ قَ)
واحد بندق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(صَ چَ / چِ)
مصغر صندوق. صندوق کوچک. جعبه. درج:
صندوقچۀ عدل تو مانده ست بطرطوش
دستورچۀ جور تو در پیش و کنارست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان گورگ سردشت است که در بخش شهرستان مهاباد واقع است و 123 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیلاخور است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرود واقع است و 310 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ ءَ)
تیشۀ تیز. (منتهی الارب). رجوع به فنداءیه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دُ چَ / چِ)
صندوقچه. رجوع به صندوقچه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ وَ)
قدوم فنداوه، تیشۀ تیز، و فندأیه تیز. (منتهی الارب). رجوع به فندأیه و فنادید شود
لغت نامه دهخدا
(فِرَ)
پاره و تودۀ بزرگ از خرما، سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا بن کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). منتهی الارب این معانی را در ذیل فندیر نیز آورده است، پاره ای از کوه جز فدره. (منتهی الارب). ج، فنادیر. (اقرب الموارد) ، سنگ گردی را گویند که از سر کوه بغلطانند. (برهان) ، کندر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ قی یَ)
فنیقی ها ملتی بودند سامی نژاد که تقریباً در دوهزاروپانصد سال پیش از میلاد از عربستان سر برآورده و بعدها بین دریای مغرب و جبل لبنان سکنی گزیدند. خود فنیقیها می گفته اند که موطن اصلی آنها سواحل خلیج فارس بوده. فنیقیه معرب اسمی است که یونانیها به این مملکت داده اند و به معنی الهۀ آفتاب سرخ است که از مشرق ظاهر شده. اما فنیقی ها خودشان را کنعانیان مینامیدند. مذهب اینها بر شرک و بت پرستی بود و چیزهای زیاد از بابل اخذ کرده بودند. در میان خدایان آنها در درجۀ اول بعل یا خدای آسمان بود که او را ملکارت یعنی پادشاه خدایان میخواندند. از آلهۀ زن بیش از سایرین آستارت را می پرستیدند که همان ایستار بابلی هاست. این ربهالنوع را ملکۀ آسمان و نیز خدای توالد و تناسل میدانستند از سایرخدایان ’ال’ رب النوع سامیها معروف به ود که در صیغۀمؤنث الات میگفتند. از حیث تمدن فنیقی ها چون بین دوملت متمدن قدیم یعنی مصریها و بابلیها واقع بودند چیزهای زیاد از آنها اقتباس کردند ولی بیشتر به بابلیها شباهت داشتند. از شهرهای زیادی که در ساحل دریای مغرب بنا کرده بودند چند شهر معروف به ود از جمله: صیدا، صور، ارواد و جبل. شهر جبل را یونانیها بیب لس مینامیدند. فنیقی ها بواسطۀ نفاق داخلی موفق نشدند دولت واحدی تشکیل دهند و هر شهر آنها امیر یا پادشاهی داشت. اما این قوم در دریانوردی شهرتی بسزا یافتند. شهر صیدا از قرن 16 تا 13 قبل از میلاد واسطۀ تجارت شرق و غرب بود و صور پس از آن دارای همین مقام گردید. مستعمرات و تجارتخانه های فنیقی در تمام عالم قدیم پراکنده بود. این مردم از طرف غرب تا جزایر بریتانیای کبیر و از طرف مشرق تا بوغاز (تنگۀ) مالاکا در نزدیکی هندوچین تجارت میکردند، و موافق آثاری که کشف شده در آفریقای جنوبی نیز مستعمراتی داشته اند. این مملکت مکرر تابع مصری ها گردید، بعد در قرن 8 قبل از میلاد در تحت تسلط آشوریها و در اوایل قرن 6 قبل از میلاد به تصرف بابلیها درآمد، پس از آن در زمان کورش تابع ایران گردید ولی فنیقیها به تابعیت ملل دیگراهمیت نمی دادند زیرا دریاها و مستعمرات در تحت اقتدار آنها باقی میماند. رقیب بزرگ این قوم یونانیها بودند که در دریانوردی مهارت تام یافتند. کشف رنگ ارغوانی و اختراع شیشه از ابتکارات این قوم است. اختراع الفباء را هم به آنها نسبت داده اند ولی اکنون عقیدۀاکثر مورخان این است که آنها الفبا را از عبری ها اقتباس کرده اند. تابعیت فنیقی ها از دولت ایران برای ایران دو فایده داشت، یکی اینکه سفاین آنها در اختیار ایران درآمد و ایران اولین دولت صاحب بحریه شد، و ازطرف دیگر فنیقیها تا پایان حکومت هخامنشی به ایران وفادار ماندند. این ناحیه از ایالات آباد آسیای غربی بوده و در عهد عتیق (توراه) در کتاب حزقیال (باب 27) آمده است: ’و کلام خدا بر من نازل شده گفت: اما تو ای پسر انسان برای صور مرثیه بخوان و به صور بگو ای که نزد مدخل دریا ساکنی خداوند یهود چنین میگوید: ای صور گفته ای که من کمال زیبائی هستم، حدود تو در وسط دریاست و بنایانت زیبائی تو را کامل کرده اند. همه تختهایت را از صنوبر ساخته اند، سرو آزاد لبنان را گرفته اند تا دکلها برای تو سازند...’. در خاتمه باید گفت که کورش نسبت به فنیقیه هم سیاست ملایمی اتخاذ کرد. شهر صیدا که در زمان بخت النصر دوم آسیب زیادی یافته و پست شده بود و دیگر امیر یا پادشاهی نداشت در این زمان از نو بلند شده دارای پادشاهی از خود شد که دربار ایران برایش معین میکرد. صور که در زمان بخت النصر آسیبی نیافته بود به حال خود باقی ماند و کورش با این مقصود که شهرهای فنیقیه با یکدیگر متحد نشوند برای هر کدام امیری از خود فنیقی ها معین کرد. (از ایران باستان پیرنیا صص 442- 446). رجوع به فنیقی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فُ دُ قَ / قِ)
گونه ای میوۀ خشک ناشکوفا که میوه فقط حاوی یک دانه است و این دانه آزاد است و به انساج میوه اتصالی ندارد. بهترین نمونۀ این میوه ها فندق است که میان بر آن چوبی و سخت میشود ولی برون بر و درون بر میوه بصورت پوستۀ بسیار نازکی خارج و داخل میان بر را پوشانده و دانه بطور آزاد در داخل قرار گرفته و محتوی مواد اندوختۀ فراوانی است، به عبارت دیگر آنچه بنام پوست چوبی فندق شکسته و دور ریخته میشود عبارت از قسمتهای سه گانه میوه است. برخی میوه ها ممکن است از دو فندقه درست شده باشند مانند نباتات تیره جعفری، و برخی ممکن است از چهار فندقه به وجود آمده باشند مانند نباتات تیره گاوزبان ونعناع، و بعض میوه ها ممکن است از چندین فندقه تشکیل شده باشند مانند میوۀ آلاله و توت فرنگی. فندق میوه وقتی که به درخت است از پیالۀ سبزرنگی احاطه شده واین پیالۀ سبزرنگ عبارت است از مجموع کاسبرگها و برگک زیر گل. (از فرهنگ فارسی معین) ، هرچیز کروی به شکل فندق. فندق شکل. فندقی:
این فندق شکل فستفی رنگ
بر فندقۀ سرم زند سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عُ دُ قَ)
قسمت زیرین شکم، گویی مغاک سینه است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ / چِ)
بلغت زند و پازند فکر و اندیشه. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ دُ قی یَ)
توپ.
لغت نامه دهخدا
تصویری از غندقچی
تصویر غندقچی
اسلحه فروش، اسلحه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندوقچه
تصویر صندوقچه
تبوک گنجک صندوق کوچک جعبه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ساختن چیزی را، تیز نگریستن بسوی کسی. واحد بندق یک گلوله (گلین سنگین سربی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندقه
تصویر زندقه
بی دینی، بی مذهبی، انکار قیامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عندقه
تصویر عندقه
زیر شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنیقه
تصویر فنیقه
جوال گوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندقچی
تصویر بندقچی
تفنگدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندقیه
تصویر بندقیه
توف، پیشتو پیشتاب تفنگ توپ، پیشتو (پیشتاب)
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای میوه خشک ناشکوفا که میوه فقط حاوی یک دانه است و این دانه آزاد است و به انساج میوه اتصالی ندارد. بهترین نمونه این میوه ها فندق است که میان بر میوه چوبی و سخت شده ولی برون بر درون بر میوه به صورت پوسته بسیار نازکی خارج و داخل میان بر را پوشانده و دانه به طور آزاد در داخل قرار گرفته و محتوی مواد اندخته یی فراوان است. به عبارت دیگر آنچه که بنام پوست چوبی فندقی شکسته ودور ریخته می شود عبارت از قسمتهای سه گانه میوه است برخی میوه ها ممکنست از دو فندقه درست شده باشند مانند نباتات تیره جعفری و برخی ممکنست از چهار فندقه به وجود آمده باشند مانند نباتات تیره گاو زبان و نعناع و بعض میوه ها ممکنست از چند فندقه تشکیل شده باشند مانند میوه آلاله و توت فرنگی. توضیح فندق میوه وقتی که به درخت است از پیاله سبز رنگی احاطه شده و این پیاله سبز عبارتست از مجموع کاسبرگها و برگک زیر گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند چه
تصویر بند چه
مفصل کوچک انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندقه
تصویر زندقه
((زَ دَ قِ))
باطناً کافر بودن و تظاهر به ایمان کردن
فرهنگ فارسی معین
((فَ یا فُ دُ قِ یا قَ))
گونه ای میوه خشک ناشکوفا که میوه اش فقط حاوی یک دانه است و این دانه آزاد است و به انساج میوه اتصالی ندارد. بهترین نمونه این میوه ها فندق است
فرهنگ فارسی معین
جعبه، مجری، محفظه
فرهنگ واژه مترادف متضاد