دهستانی است از بخش رامیان شهرستان گرگان که دارای 24 آبادی و در حدود شش هزار تن سکنه است. دهات عمده آن عبارتند از خان بین، کلوکن، دارکلاته، بووان فارس، ودلند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهستانی است از بخش رامیان شهرستان گرگان که دارای 24 آبادی و در حدود شش هزار تن سکنه است. دهات عمده آن عبارتند از خان بین، کلوکن، دارکلاته، بووان فارس، ودلند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
شهری است بزرگ بهندوستان و از پادشایی دهم است بر کران دریا. (حدود العالم) (از یادداشت مولف). در حدود العالم (چ دانشگاه) اندراس است. و رجوع به اندراس شود
شهری است بزرگ بهندوستان و از پادشایی دهم است بر کران دریا. (حدود العالم) (از یادداشت مولف). در حدود العالم (چ دانشگاه) اندراس است. و رجوع به اندراس شود
رسم مندرس، نشان و علامت ناپدیدگردیده و محوشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منطمس. ازمیان رفته: منزلی کاندر سوادش منقطع رود وسرود منزلی کاندر جوارش مندرس خمر و خمار. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 266). مدارس چو رسم کرم مندرس مکارم سیه رو چو دست قضا. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 258). - مندرس شدن، از میان رفتن. محو شدن: ز انعام تو منبسط شد زمین در ایام تو مندرس شد فنا. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 32). بیشتر از رسوم پادشاهی به روزگار ایشان مندرس شد. (چهار مقاله ص 40). شد نام معن زایده و قس ساعده منسوخ و مندرس ز عطا و کلام تو. عبدالواسع جبلی. بستانها و کوشکهای دیگر که خداوندان آن را نمی شناسند و نمی دانند و بیشترین آن مندرس و منهدم شده اند. (تاریخ قم ص 36). - مندرس گردیدن (گشتن) ، محو شدن. از میان رفتن. ناپدید شدن: بهاری بس بدیع است این گرش با ما بقا بودی ولیکن مندرس گردد به آبانها و آذرها. منوچهری. آن هجو مندرس گشت و از آن جمله این شش بیت بماند. (چهار مقاله ص 81). و محجۀ انصاف که به مواطاه اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته. (سندبادنامه ص 10). اندر طریقت فترت پیدا آمد لا بلکه یکسره مندرس گشت. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 11). نظر حکیم مقصور است بر تتبع قضایای عقول و تفحص از کلیات امور که... به اندراس ملل و انصرام دول مندرس و متبدل نگردد. (اخلاق ناصری). اذان مؤذن... منقطع شد ومدارس دربسته و مندرس گشت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 49). به سبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار... مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته... (جهانگشای جوینی ایضاً ص 3). ، کهنه و فرسوده و جامۀ کهنه و فرسوده. (ناظم الاطباء). کهنه و فرسوده و خصوصاً جامۀ کهنه. (غیاث) (آنندراج)
رسم مندرس، نشان و علامت ناپدیدگردیده و محوشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منطمس. ازمیان رفته: منزلی کاندر سوادش منقطع رود وسرود منزلی کاندر جوارش مندرس خمر و خمار. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 266). مدارس چو رسم کرم مندرس مکارم سیه رو چو دست قضا. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 258). - مندرس شدن، از میان رفتن. محو شدن: ز انعام تو منبسط شد زمین در ایام تو مندرس شد فنا. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 32). بیشتر از رسوم پادشاهی به روزگار ایشان مندرس شد. (چهار مقاله ص 40). شد نام معن زایده و قس ساعده منسوخ و مندرس ز عطا و کلام تو. عبدالواسع جبلی. بستانها و کوشکهای دیگر که خداوندان آن را نمی شناسند و نمی دانند و بیشترین آن مندرس و منهدم شده اند. (تاریخ قم ص 36). - مندرس گردیدن (گشتن) ، محو شدن. از میان رفتن. ناپدید شدن: بهاری بس بدیع است این گرش با ما بقا بودی ولیکن مندرس گردد به آبانها و آذرها. منوچهری. آن هجو مندرس گشت و از آن جمله این شش بیت بماند. (چهار مقاله ص 81). و محجۀ انصاف که به مواطاه اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته. (سندبادنامه ص 10). اندر طریقت فترت پیدا آمد لا بلکه یکسره مندرس گشت. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 11). نظر حکیم مقصور است بر تتبع قضایای عقول و تفحص از کلیات امور که... به اندراس ملل و انصرام دول مندرس و متبدل نگردد. (اخلاق ناصری). اذان مؤذن... منقطع شد ومدارس دربسته و مندرس گشت. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 49). به سبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار... مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته... (جهانگشای جوینی ایضاً ص 3). ، کهنه و فرسوده و جامۀ کهنه و فرسوده. (ناظم الاطباء). کهنه و فرسوده و خصوصاً جامۀ کهنه. (غیاث) (آنندراج)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان شاهی که دارای 120 تن سکنه است. آب آن از نهر حبیب الله و رود خانه تالار و محصول عمده اش غله، برنج، صیفی ومختصر توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان شاهی که دارای 120 تن سکنه است. آب آن از نهر حبیب الله و رود خانه تالار و محصول عمده اش غله، برنج، صیفی ومختصر توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
آنتوان کاریتا مارکی دو... (1743-1794م.) ریاضی دان، فیلسوف، اقتصاددان و از مردان سرشناس کنوانسیون فرانسه و رئیس مجلس قانونگزاری بود. او برای فرار از مرگ با گیوتین خود را در زندان مسموم ساخت. چند اثر نقاشی قابل توجه از خود باقی گذاشت از آن جمله ’طرح تاریخی تعالی روح بشر’ و ’مدائح اعضاء آکادمی’ است که از کارهای مشهور او به شمار می آید. ایمانی قوی و علمی او را متقاعدمی ساخت که بشریت شایان یک پیشرفت پایان ناپذیر است. وی به عضویت آکادمی فرانسه نائل گردید. (از لاروس)
آنتوان کاریتا مارکی دو... (1743-1794م.) ریاضی دان، فیلسوف، اقتصاددان و از مردان سرشناس کنوانسیون فرانسه و رئیس مجلس قانونگزاری بود. او برای فرار از مرگ با گیوتین خود را در زندان مسموم ساخت. چند اثر نقاشی قابل توجه از خود باقی گذاشت از آن جمله ’طرح تاریخی تعالی روح بشر’ و ’مدائح اعضاء آکادمی’ است که از کارهای مشهور او به شمار می آید. ایمانی قوی و علمی او را متقاعدمی ساخت که بشریت شایان یک پیشرفت پایان ناپذیر است. وی به عضویت آکادمی فرانسه نائل گردید. (از لاروس)
مقابل بیمار و اطلاق آن بر دولت نیز آمده. (آنندراج) (بهار عجم). سالم و چاق و صحیح و بی مرض و بی علت و توانا و قوی. (از ناظم الاطباء) (دهار). از: تن + درست. گیلکی و نطنزی تندرست، فریزندی و یرنی تندرس، سنگسری تندراست، سرخه ای تندرست، لاسگردی تندرست، کسی که تن سالم دارد. (حاشیۀ برهان چ معین) : ز پیکان پولاد گشتند سست نیامد یکی پیش او تندرست. فردوسی. همی بود شادان دل و تندرست به دانش همی جان روشن بشست. فردوسی. تو بیماری و پند داروی تست بکوشم همی تو شوی تندرست. فردوسی. اگر بازبینم ترا تندرست همه گنج با تاج و تخت آن تست. فردوسی. همه بر دل اندیشه این بد نخست که بینددو چشمم ترا تندرست. فردوسی. جاوید باش و پشت قوی باش و تندرست تو شادخوار و ما رهیان از تو شادخوار. فرخی. شاه زمانه شاد و قوی باد و تندرست از گردش زمانه بی اندوه و بی زیان. فرخی. از کف او چنان هراسد بخل که تن آسان تندرست از تب. فرخی. پاینده باد خواجه و دلشاد و تندرست بر کام دل مظفر و منصور کامکار. فرخی. جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست آن مهتر کریم خصال ملک نژاد. فرخی. نه از پشت پاکم اگر تندرست بمانم ترا وآنکه هم پشت تست. (گرشاسبنامه). بی آزار بازآمدی تندرست از آن اژدها کین نبایست جست. (گرشاسبنامه). دشمنان تو همه بیمار و بنده تندرست دورتر باید ز بیمار آنکه او بیمار نیست. ناصرخسرو. چون این نیت بکرد عطسه بزد و درساعت آن علت از وی زایل شد و تندرست گشت. (قصص الانبیاء ص 185). بهیچ حال هوای گرم هیچ تندرست را سود ندارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن زن که شیر او دهد... شیر او پاک و پسندیده باد و زن تندرست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شراب... خورندۀ شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد. (نوروزنامه). به کار اندرت ار نادرستیی باشد چو تندرست بوی هیچ دل شکسته ندار. ادیب صابر. تا هست ز هستی تو یادم آسوده و تندرست و شادم. نظامی. درویشی پیری جوانان است و بیماری تندرستان. (مرزبان نامه). مگو تندرست است رنجوردار که می پیچد از غصه رنجوروار. سعدی (بوستان). منغص بود عیش آن تندرست که باشد به پهلوی بیمار سست. سعدی (بوستان). تندرستان را نباشد دردریش جز به همدردی نگویم درد خویش گفتن از زنبور بی حاصل بود با کسی در عمر خود ناخورده نیش. سعدی (گلستان). بس که در خاک تندرستان را دفن کردیم و، زخم خورده نمرد. سعدی (گلستان). چنان سوزم که خامانم نبینند نداند تندرست احوال محموم. سعدی. ، در غیر آدمی و جانوران بمعنی خوش و نزه و پاک و آرام و عاری ازفساد و آلودگی و درست و صحیح و بکام و بی آشوب و پرهیز و دارای استحکام و دوام: پس هارون را آن بیماری به گرگان زیادت شد. او را گفتند از این هواها، هوای قومس تندرست تر است. هارون از گرگان برفت. (ترجمه طبری بلعمی). بم، شهری است با هوای تندرست. (حدود العالم). سخن در تندرستی تندرست است که در سستی همه تدبیر سست است. نظامی. به شکرانۀ دولت تندرست برآن پشته بنیادی افکند چست. نظامی. حکمای وقت و وزرای مملکت را جمع کرد و گفت: موضعی اختیار باید کرد تندرست تر و خوشگوارتر به آب از بغداد و بنایی جهت نقل بدان موضع ترتیب داد. (از ترجمه محاسن اصفهان). - ناتندرست، بیمار. دردمند. مریض: رسیده به لب جان ناتندرست همی چارۀ تندرستان بجست. فردوسی. - ، زشت. بد. خطا. نادرست: چنین گفت یک روز کز مرد سست نیاید مگر کار ناتندرست. فردوسی. رجوع به تندرستی شود
مقابل بیمار و اطلاق آن بر دولت نیز آمده. (آنندراج) (بهار عجم). سالم و چاق و صحیح و بی مرض و بی علت و توانا و قوی. (از ناظم الاطباء) (دهار). از: تن + درست. گیلکی و نطنزی تندرست، فریزندی و یرنی تندرس، سنگسری تندراست، سرخه ای تندرست، لاسگردی تندرست، کسی که تن سالم دارد. (حاشیۀ برهان چ معین) : ز پیکان پولاد گشتند سست نیامد یکی پیش او تندرست. فردوسی. همی بود شادان دل و تندرست به دانش همی جان روشن بشست. فردوسی. تو بیماری و پند داروی تست بکوشم همی تو شوی تندرست. فردوسی. اگر بازبینم ترا تندرست همه گنج با تاج و تخت آن ِ تست. فردوسی. همه بر دل اندیشه این بد نخست که بینددو چشمم ترا تندرست. فردوسی. جاوید باش و پشت قوی باش و تندرست تو شادخوار و ما رهیان از تو شادخوار. فرخی. شاه زمانه شاد و قوی باد و تندرست از گردش زمانه بی اندوه و بی زیان. فرخی. از کف او چنان هراسد بخل که تن آسان تندرست از تب. فرخی. پاینده باد خواجه و دلشاد و تندرست بر کام دل مظفر و منصور کامکار. فرخی. جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست آن مهتر کریم خصال ملک نژاد. فرخی. نه از پشت پاکم اگر تندرست بمانم ترا وآنکه هم پشت تست. (گرشاسبنامه). بی آزار بازآمدی تندرست از آن اژدها کین نبایست جست. (گرشاسبنامه). دشمنان تو همه بیمار و بنده تندرست دورتر باید ز بیمار آنکه او بیمار نیست. ناصرخسرو. چون این نیت بکرد عطسه بزد و درساعت آن علت از وی زایل شد و تندرست گشت. (قصص الانبیاء ص 185). بهیچ حال هوای گرم هیچ تندرست را سود ندارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آن زن که شیر او دهد... شیر او پاک و پسندیده باد و زن تندرست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شراب... خورندۀ شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد. (نوروزنامه). به کار اندرت ار نادرستیی باشد چو تندرست بوی هیچ دل شکسته ندار. ادیب صابر. تا هست ز هستی تو یادم آسوده و تندرست و شادم. نظامی. درویشی پیری جوانان است و بیماری تندرستان. (مرزبان نامه). مگو تندرست است رنجوردار که می پیچد از غصه رنجوروار. سعدی (بوستان). منغص بود عیش آن تندرست که باشد به پهلوی بیمار سست. سعدی (بوستان). تندرستان را نباشد دردریش جز به همدردی نگویم درد خویش گفتن از زنبور بی حاصل بود با کسی در عمر خود ناخورده نیش. سعدی (گلستان). بس که در خاک تندرستان را دفن کردیم و، زخم خورده نمرد. سعدی (گلستان). چنان سوزم که خامانم نبینند نداند تندرست احوال محموم. سعدی. ، در غیر آدمی و جانوران بمعنی خوش و نزه و پاک و آرام و عاری ازفساد و آلودگی و درست و صحیح و بکام و بی آشوب و پرهیز و دارای استحکام و دوام: پس هارون را آن بیماری به گرگان زیادت شد. او را گفتند از این هواها، هوای قومس تندرست تر است. هارون از گرگان برفت. (ترجمه طبری بلعمی). بم، شهری است با هوای تندرست. (حدود العالم). سخن در تندرستی تندرست است که در سستی همه تدبیر سست است. نظامی. به شکرانۀ دولت تندرست برآن پشته بنیادی افکند چست. نظامی. حکمای وقت و وزرای مملکت را جمع کرد و گفت: موضعی اختیار باید کرد تندرست تر و خوشگوارتر به آب از بغداد و بنایی جهت نقل بدان موضع ترتیب داد. (از ترجمه محاسن اصفهان). - ناتندرست، بیمار. دردمند. مریض: رسیده به لب جان ناتندرست همی چارۀ تندرستان بجست. فردوسی. - ، زشت. بد. خطا. نادرست: چنین گفت یک روز کز مرد سست نیاید مگر کار ناتندرست. فردوسی. رجوع به تندرستی شود
نام سه تن از پادشاهان پروس که عبارتند از: فردریک اول متولدسال 1657 میلادی که پسر فردریک ویلیام منتخب مردم براندنبورگ است. این پادشاه در کونیگسبرگ متولد شد و خود در سال 1688 میلادی حاکم براندنبورگ شد و در جنگ اسپانیا به امپراطور لئوپولد کمک های ارزنده کرد. از سال 1701 میلادی پادشاه پروس شد و تا1713 میلادی پادشاهی کرد. فردریک دوم که او را فردریک کبیر گفته اند فرزند فردریک ویلیام است که در سال 1712از سوفیا دروته متولد شد. این پادشاه نوۀ فردریک اول است و پدر او ویلیام نیز نوۀ فردریک ویلیام اول است. او مردی خودرای بود که میخواست از اطاعت پدر سر باززند. وی از برجسته ترین شاهان پروس است و از 1740 تا 1786 میلادی پادشاهی کرده است. وی در جنگهای معروف هفت ساله که از 1750 میلادی آغاز شد با فرانسه و روسیه و سوئد اتحادی علیه انگلیس تشکیل داد. فردریک سوم پسر ویلیام اول است و فقط چند ماه از نهم مارس تا 15 ژوئیه 1888 میلادی عنوان امپراطوری پروس را داشته است. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر) نام نه تن از پادشاهان کشور دانمارک است که شش تن نخستین آنها بر نروژ فرمانروائی داشته اند. باید خاطرنشان کرد که این نه تن به دنبال یکدیگر بر تخت ننشسته اند و میان آنها گاه سلطنت پادشاهان دیگری فاصله افکنده است. خلاصۀ تاریخ پادشاهی آنها بدین قرار است: 1- فردریک اول پسر کریستیان اول از 1523 تا 1533م. 2- فردریک دوم پسر کریستیان سوم از 1559 تا 1588م. 3- فردریک سوم پسر کریستیان چهارم از 1647 تا 1670 میلادی 4- فردریک چهارم پسر کریستیان پنجم از 1699 تا1730 میلادی 5- فردریک پنجم پسر کریستیان ششم از 1746 تا 1766 میلادی 6- فردریک ششم پسر کریستیان هفتم از 1808 تا 1839 میلادی 7- فردریک هفتم پسر کریستیان هشتم از 1848 تا 1863 میلادی 8- فردریک هشتم پسر کریستیان نهم از 1906 تا 1912 میلادی 9- فردریک نهم پسر کریستیان دهم که از1947 به جای پدر نشست. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر) نام سه تن از امپراطوران مقدس روم قدیم است که عبارتند از: فردریک اول که از سال 1152 تا 1190 میلادی امپراطور بود و در سال 1155 تاجگذاری کرد. فردریک دوم که اصلاً پادشاه جزیره سیسیل بود و از 1215 تا 1250 میلادی فرمانروای کل روم گردید. تاجگذاری او در سال 1220 میلادی بود. و نام پدرش هنری ششم بود. فردریک سوم که اصلاً از نسل پادشاهان خاندان ’هابس بورگ’ آلمان بود و از 1440 تا 1493 میلادی امپراطوری روم را داشت. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر)
نام سه تن از پادشاهان پروس که عبارتند از: فردریک اول متولدسال 1657 میلادی که پسر فردریک ویلیام منتخب مردم براندنبورگ است. این پادشاه در کونیگسبرگ متولد شد و خود در سال 1688 میلادی حاکم براندنبورگ شد و در جنگ اسپانیا به امپراطور لئوپولد کمک های ارزنده کرد. از سال 1701 میلادی پادشاه پروس شد و تا1713 میلادی پادشاهی کرد. فردریک دوم که او را فردریک کبیر گفته اند فرزند فردریک ویلیام است که در سال 1712از سوفیا دروته متولد شد. این پادشاه نوۀ فردریک اول است و پدر او ویلیام نیز نوۀ فردریک ویلیام اول است. او مردی خودرای بود که میخواست از اطاعت پدر سر باززند. وی از برجسته ترین شاهان پروس است و از 1740 تا 1786 میلادی پادشاهی کرده است. وی در جنگهای معروف هفت ساله که از 1750 میلادی آغاز شد با فرانسه و روسیه و سوئد اتحادی علیه انگلیس تشکیل داد. فردریک سوم پسر ویلیام اول است و فقط چند ماه از نهم مارس تا 15 ژوئیه 1888 میلادی عنوان امپراطوری پروس را داشته است. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر) نام نُه تن از پادشاهان کشور دانمارک است که شش تن نخستین آنها بر نروژ فرمانروائی داشته اند. باید خاطرنشان کرد که این نُه تن به دنبال یکدیگر بر تخت ننشسته اند و میان آنها گاه سلطنت پادشاهان دیگری فاصله افکنده است. خلاصۀ تاریخ پادشاهی آنها بدین قرار است: 1- فردریک اول پسر کریستیان اول از 1523 تا 1533م. 2- فردریک دوم پسر کریستیان سوم از 1559 تا 1588م. 3- فردریک سوم پسر کریستیان چهارم از 1647 تا 1670 میلادی 4- فردریک چهارم پسر کریستیان پنجم از 1699 تا1730 میلادی 5- فردریک پنجم پسر کریستیان ششم از 1746 تا 1766 میلادی 6- فردریک ششم پسر کریستیان هفتم از 1808 تا 1839 میلادی 7- فردریک هفتم پسر کریستیان هشتم از 1848 تا 1863 میلادی 8- فردریک هشتم پسر کریستیان نهم از 1906 تا 1912 میلادی 9- فردریک نهم پسر کریستیان دهم که از1947 به جای پدر نشست. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر) نام سه تن از امپراطوران مقدس روم قدیم است که عبارتند از: فردریک اول که از سال 1152 تا 1190 میلادی امپراطور بود و در سال 1155 تاجگذاری کرد. فردریک دوم که اصلاً پادشاه جزیره سیسیل بود و از 1215 تا 1250 میلادی فرمانروای کل روم گردید. تاجگذاری او در سال 1220 میلادی بود. و نام پدرش هنری ششم بود. فردریک سوم که اصلاً از نسل پادشاهان خاندان ’هابس بورگ’ آلمان بود و از 1440 تا 1493 میلادی امپراطوری روم را داشت. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر)
هارولد. داستان نویس آمریکایی. در سال 1856 میلادی در یوتیکا از شهرهای ایالت نیویورک به دنیا آمد و به سال 1898 چشم از جهان پوشید. از آثارش ’بازار’، ’گلوریا موندی’ و ’دختر لاتون’ معروف است. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر) پادشاه معروف سوئد که در سال 1676 میلادی در شهر کاسل متولد شد و از 1720 تا 1751 میلادی در آن کشور سلطنت کرد. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر) لئون. نقاش بلژیکی. در سال 1856 میلادی به دنیا آمد و در 1940 جهان را بدرود گفت. (از فرهنگ وبستر)
هارولد. داستان نویس آمریکایی. در سال 1856 میلادی در یوتیکا از شهرهای ایالت نیویورک به دنیا آمد و به سال 1898 چشم از جهان پوشید. از آثارش ’بازار’، ’گلوریا موندی’ و ’دختر لاتون’ معروف است. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر) پادشاه معروف سوئد که در سال 1676 میلادی در شهر کاسل متولد شد و از 1720 تا 1751 میلادی در آن کشور سلطنت کرد. (از فرهنگ بیوگرافی وبستر) لئون. نقاش بلژیکی. در سال 1856 میلادی به دنیا آمد و در 1940 جهان را بدرود گفت. (از فرهنگ وبستر)
پارسی تازی گشته فرسک شفتالو از گیاهان فرانسوی گچنگار نقاشی به وسیله آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسنگ سازی از آن جهت آب رنگ بکار میبرند که رنگها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه بنظر آیند
پارسی تازی گشته فرسک شفتالو از گیاهان فرانسوی گچنگار نقاشی به وسیله آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسنگ سازی از آن جهت آب رنگ بکار میبرند که رنگها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه بنظر آیند
آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند پارسی است درختی است از تیره پیاله داران و از دسته فندق ها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره شمالی می روید. برگهایش دارای بریدگی های مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز می باشد، گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا هستند ولی هر دو بر روی یک پایه قرار دارند. بنا بر این فندق جزو گیاهان یک لپه است. گلهای نر در بهار تشکیل سنبله های درازی می دهند و گلهای ماده تشکیل اعضا پیاله مانند قرمزی را می دهند که پس از باروری میوه فندق در داخل این پیاله ها تشکیل می شود. تکثیر این گیاه اکثر بوسیله قلمه یا خوابانیدن صورت می گیرد مغز دانه فندق به مصرف خوراک انسان می رسد و از آن روغنی هم می گیرند که در عطرسازی به کار می رود جلوز بندق شجره الجلوز جوز فنطس قوقن فندق آغاجی. یا فندق صحرایی. گونه وحشی درخت فندق را گویند که در جنگلها می روید فندق وحشی. یا فندق وحشی. فندق صحرایی. یا فندق هندی. گیاهی است از تیره بقولات که در غالب نواحی گرم آمریکا و افریقا و آسیا (از جمله جنوب ایران) می روید. شاخه هایش دارای خارهایی است برنگ زرد و در قاعده برگهایش نیز یک زوج خار کوچک دیده می شود. برگهایش مرکب و به بزرگی 30 سانتیمتر است. گلهایش زرد رنگ و میوه اش نیام و دارای یک تا دو دانه است. قسمت مورد استفاده این گیاه دانه های آنست که مورد استفاده طبی دارد. بعلاوه از دانه های آن میتوانند مقادیری روغن گیاهی استخراج کنند طعم دانه های این گیاه تلخ است ولی در طب به عنوان ضد کرم و ضد تب نوبه و تقویت از آن استفاده می کنند. گیاه مذبور در بلوچستان بمقدار زیاد میروید فندق هندی قارچ رته ریتهه اطیوط اطموط اطماط ریته تخم ابلیس، لب معشوق، سر انگشت محبوب. یا فندق سنجاب رنگ. زمین ارض. یا فندق سیم. ستاره کوکب. آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند (غالبا برای آتش زدن سیگار به کار رود)
آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند پارسی است درختی است از تیره پیاله داران و از دسته فندق ها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره شمالی می روید. برگهایش دارای بریدگی های مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز می باشد، گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا هستند ولی هر دو بر روی یک پایه قرار دارند. بنا بر این فندق جزو گیاهان یک لپه است. گلهای نر در بهار تشکیل سنبله های درازی می دهند و گلهای ماده تشکیل اعضا پیاله مانند قرمزی را می دهند که پس از باروری میوه فندق در داخل این پیاله ها تشکیل می شود. تکثیر این گیاه اکثر بوسیله قلمه یا خوابانیدن صورت می گیرد مغز دانه فندق به مصرف خوراک انسان می رسد و از آن روغنی هم می گیرند که در عطرسازی به کار می رود جلوز بندق شجره الجلوز جوز فنطس قوقن فندق آغاجی. یا فندق صحرایی. گونه وحشی درخت فندق را گویند که در جنگلها می روید فندق وحشی. یا فندق وحشی. فندق صحرایی. یا فندق هندی. گیاهی است از تیره بقولات که در غالب نواحی گرم آمریکا و افریقا و آسیا (از جمله جنوب ایران) می روید. شاخه هایش دارای خارهایی است برنگ زرد و در قاعده برگهایش نیز یک زوج خار کوچک دیده می شود. برگهایش مرکب و به بزرگی 30 سانتیمتر است. گلهایش زرد رنگ و میوه اش نیام و دارای یک تا دو دانه است. قسمت مورد استفاده این گیاه دانه های آنست که مورد استفاده طبی دارد. بعلاوه از دانه های آن میتوانند مقادیری روغن گیاهی استخراج کنند طعم دانه های این گیاه تلخ است ولی در طب به عنوان ضد کرم و ضد تب نوبه و تقویت از آن استفاده می کنند. گیاه مذبور در بلوچستان بمقدار زیاد میروید فندق هندی قارچ رته ریتهه اطیوط اطموط اطماط ریته تخم ابلیس، لب معشوق، سر انگشت محبوب. یا فندق سنجاب رنگ. زمین ارض. یا فندق سیم. ستاره کوکب. آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند (غالبا برای آتش زدن سیگار به کار رود)