جدول جو
جدول جو

معنی فنجله - جستجوی لغت در جدول جو

فنجله
(فَ جَ لَ)
دوری میان هر دو ساق و هر دو پای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رفتاری سست. (منتهی الارب). فنجلی ̍. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ عَفْ فی)
ازدواج کردن مر زن خنجل را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ نَ)
پا از یکدیگر دور نهاده شتافتن. (منتهی الارب). با شتاب و گشاده پای رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ لی ی)
رفتاری به ضعف و سستی. (منتهی الارب). در اقرب الموارد به الف مقصور است نه یاء
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ لا)
رفتاری سست با نرمی و فروهشتگی. (منتهی الارب). رفتارضعیف. (اقرب الموارد). فنجله. رجوع به فنجله شود
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ رَ / رِ)
فنجر. مرد ذکربزرگ. (برهان). رجوع به فنجر شود
لغت نامه دهخدا
(کُ جُ لَ / لِ)
در هم فرورفته و پیچیده شده. در هم کشیده و چین و شکن به هم رسانیده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ لَ)
یک ترب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فجل شود
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ / جِ)
پنجک. پنجه. (یادداشت مؤلف) ، خمسۀ مسترقه. پنجۀ دزدیده. پنجۀ گزیده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ جُ)
سیاه گوش. (منتهی الارب). عناق الارض. (اقرب الموارد). سیاه گوش. تفه. پروانه. فروانق. عنجل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
آنکه در رفتار پیش پاها را نزدیک نهد و پاشنه ها را دور. (منتهی الارب). الرجل الافجح. (اقرب الموارد) ، به معنی افجل است. (منتهی الارب). رجوع به افجل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنجله
تصویر کنجله
در هم فرو رفته و پیچیده شده در هم کشیده و چین و شکن بهم رسانیده
فرهنگ لغت هوشیار
یا هنجله کشان کردن، کسی راباصرار و ابرام و بزور بجایی کشیدن و با تعارف بسیار ازو پذیرایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
برآمدگی ها و دمل های بزرگ چرکین که در فصل بهار در بدن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی