جدول جو
جدول جو

معنی فناکده - جستجوی لغت در جدول جو

فناکده
(فَکَ دَ / دِ)
مرکّب از: فناء عربی + کدۀ فارسی، خانه نیستی. (از فرهنگ فارسی معین) :
خانه ما کم از فناکده نیست
چشم عنقا چراغ خلوت ماست.
محمد اسحاق.
، دنیای فانی. جهان. (فرهنگ فارسی معین)، دار فنا. دار فانی
لغت نامه دهخدا
فناکده
خانه نیستی: خانه ما کم از فنا کده نیست چشم عنقا چراغ خلوت ماست، دنیای فانی جهان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هنرکده
تصویر هنرکده
آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
سوگند بردادن. (المصادر زوزنی). سوگند خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سوگند دادن کسی را به خدا. نشاد. (از ناظم الاطباء) ، با کسی اشعار خواندن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عَرْیْ)
یاری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). یاری کردن و نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حرب نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). کارزار کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ خِ رَ)
مؤنث فناخر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فناخر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حکاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). باز پس شدن به سوی کسی و اعتماد کردن به او. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ کَ دَ / دِ)
هنرستان. هنرسرا. جای آموزش هنر: هنرکدۀ خیاطی، هنرکدۀ نقاشی، هنرکدۀ صنعتی
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ دَ)
مؤاکده. ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء) ، شتر مادۀ مانده در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر رنج بیننده در رفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
توکید. رجوع به توکید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ / کِ رَ / رِ)
مناکره. رجوع به مناکره شود، (اصطلاح نجوم) آن است که کوکب روزی اندر خانه کوکب شبی باشد و خداوند خانه اندر برج کوکب روزی یا کوکب شبی اندر خانه کوکب روزی و خداوند خانه اندر برج کوکب شبی. (التفهیم ص 485). بودن کوکب لیلی در خانه کوکب نهاری یا بعکس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ قَ)
با کسی رویاروی جنگ کردن. (المصادر زوزنی). با کسی برابری کردن در حرب. (تاج المصادر بیهقی). به سوی یکدیگر آهنگ کردن در حرب، به انگشتان فال گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قرعه کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ سِ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 8500گزی شمال آمل. ناحیه ای است واقع در دشت، معتدل مرطوب و دارای 230 تن سکنه است. از رود خانه هراز مشروب میشود. محصولاتش برنج، کنف و صیفی است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
کارزار کردن. (تاج المصادر بیهقی). کارزار کردن و با هم جنگیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مقاتله. محاربه. و گویند: بینهما مناکره. قال ابوسفیان: ’ان محمداً لم یناکر احداً الا کانت معه الأهوال’. (از اقرب الموارد). رجوع به مناکرت و مناکره شود، با کسی به دها و زیرکی نبرد کردن. (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ / کِ دَ)
مناکده. رجوع به مناکده شود.
- مناکدت کردن، سخت گرفتن. تنگ گرفتن. سختگیری کردن: روزگار در تیسیر مراد او مناکرت و مناکدت می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 392). رجوع به مناکده شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ)
با کسی نکاح کردن. (تاج المصادر بیهقی). نکاح کردن. (آنندراج). شوهر دادن زن را. نکاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
با کسی به استقصا کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). مناقشه نمودن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
با هم نزد حاکم شدن و خصومت کردن با هم و کوشش و توان خود را درباختن در خصومت و پیکار، یعنی هر واحد نابود کردن حجت صاحب خود خواهد. (منتهی الارب). با هم نزد حاکم شدن و مخاصمت و محاجه کردن با کسی و حجت او را قطع و نابود کردن. (از اقرب الموارد). نافده منافده، با او نزد حاکم شد و خصومت کرد با او و کوشش و توان خود را درباخت در خصومت و پیکار او، یعنی نابود کردن حجت صاحب خود را خواست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
فرازکرده. بسته: اعور گفت: مرا بدان می آوری که چشم فراکرده باز کنم و در بسته گشایم ؟ (تذکرهالاولیاء عطار). رجوع به فراز و فراز کردن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ دَ / دِ)
افشانده. (فرهنگ فارسی معین). ریخته. فروریخته. رجوع به فشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ / دِ)
افشرده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به افشرده و فشرده شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
زشت خویی نمودن و با هم دشواری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تنگ و سخت گرفتن بر کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مناکدت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فنا کده
تصویر فنا کده
خانه نیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناکنده
تصویر اناکنده
تازی گشته اوباره از ماران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاکده
تصویر متاکده
مونث متاکد
فرهنگ لغت هوشیار
مناکرت در فارسی: زیرکانه جنگیدن کار زار کردن با هم جنگیدن، عبارت ازین است که کوکب روزی اندر خانه کوکب شبی باشد و خداوند خانه اندر برج کوکب روزی یا کوکب شبی اندر خانه کوکب روزی و خداوند خانه اندر برج کوکب شبی (التفهیم. 485)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکحه
تصویر مناکحه
مناکحت در فارسی: زن بردن زن کردن، پیوند زنا شویی، خود کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجده
تصویر مناجده
یاریگری، رزمجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناک ده
تصویر ناک ده
کسی که ناک (مشک وعنبرمغشوش) فروشد: (ناک دهان صباوشمال ببوی فوحات هوایش نافه از اهیر شکافته {مقابل عطار. ناکردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنرکده
تصویر هنرکده
دارالتعلیمی که در آن یک یا چند هنر را تعلیم دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشارده
تصویر فشارده
((فِ دِ))
افشرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناکره
تصویر مناکره
((مُ کَ رَ یا کِ رِ))
با هم جنگیدن، کارزار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنرکده
تصویر هنرکده
((هُ نَ. کَ دِ))
آموزشگاه عالی که در آنجا هنر و صنعت تعلیم داده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنرکده
تصویر هنرکده
آتلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرامده
تصویر فرامده
مشتق
فرهنگ واژه فارسی سره