جدول جو
جدول جو

معنی فلونی - جستجوی لغت در جدول جو

فلونی
(فَ)
فلونیا. (فرهنگ فارسی معین). معجونی است مکیف که افیون و بذرالبنج در آن داخل کنند. (غیاث از مصطلحات). رجوع به فلونیا شود
لغت نامه دهخدا
فلونی
معجونی است که تخم شاهدانه و شیرابه خشخاش می ساختند و به عنوان مسکر و مسکن به کار می رفته است فلونی، نوعی معجون مسکن و مخدر منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اغسطس امپراتور روم که جهت تسکین درد دندان و دل به کار می رفته است فلونیا الرومیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فزونی
تصویر فزونی
افزونی، فراوانی، بسیاری، کنایه از برتری، زیادی، اضافی، مازاد، کنایه از حرص
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
رجوع به فلونیا شود، زن گنده پیر فروهشته اندام، زن کلانسال، شاخ درخت درهم پیچیده، سخن مجمل و پوشیده، تک آمیخته از تک اسب و تک ماده شتر، سختی، بلا، اول جوانی، نخستین ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فْلُ / فُ / فِ لُ)
ایتالیایی: فلورینو. فلورن. (فرهنگ فارسی معین). سکۀ رایج در هلند: و ازجملۀ هدایا چهل رأس اسب و موازی پانصدهزار عدد اشرفی فلوری که به رایج حال پنجاه هزار تومان شاهی عراقی است... (عالم آرا ص 116). رجوع به فلورن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
رجوع به فلونیای پارسی ذیل فلونیا شود
لغت نامه دهخدا
افلونیا، فلونیا، نام معجونی طبّی است منسوب به آفولن، رب النوع روشنی و صنایع
لغت نامه دهخدا
قلعتی در نواحی مولتان به هندوستان، (ماللهند بیرونی ص 205)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
شیح جبلی است، و برگ نبات را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لُوْ وی)
منسوب به فلوّ که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَوْ وَ)
حالت و چگونگی ملون. رجوع به ملون شود.
- ملونی کردن، تغییر رنگ دادن. دگرگون شدن. تغییر حال دادن:
گاه چو حال عاشقان صبح کند ملونی
گه چو حلی دلبران مرغ کند نواگری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
محمد بن احمد بن علی بن یحیی بن علی بن محمد بن قاسم بن حمود حسنی تلمسانی مالکی، مکنی به ابوعبداﷲ. فقیه و متکلم و اصولی بود که در تلمسان متولد شد و همراه سلطان ابوعنان به فاس رفت. سپس به تلمسان بازگشت و در مدرسه ای در آنجا به تدریس پرداخت. تولد او در سال 710 و وفاتش در 771 هجری قمریبوده است. و ’علونی’ نسبت به قریه ای است از قرای تلمسان. او راست: 1- شرح جمل خونجی. 2- کتابی در قضا وقدر. 3- المفتاح فی اصول الفقه. (از معجم المؤلفین ج 8 ص 301 از البستان و نیل الابتهاج و اعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
جعده است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
محمودبیک فسونی. گویند از تبریز است. کارمند دفتر است و سیاق را خوب میداند. حسن صورت و سیرت هم دارد. این ابیات از اوست:
مردم از غم سخن از رفتن خود چند کنی
این نه حرفی است که گویی و شکرخند کنی
گشته غیر از تو دل آزرده و من در تابم
که دلش باز به آزار که خرسند کنی...
(از مجمع الخواص ص 203).
فسونی از شعرای دورۀ شاه عباس اول صفوی است
لغت نامه دهخدا
(فُ)
منسوب به فسون. ساحر. جادوگر
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قسمی شیشۀ کوچک مدور با گردنی دراز که عادهً سقطفروشان آب لیمو را در آن شیشه ها فروشند. شیشه یا سفال مدور به اندازۀ هندوانۀ خرد. قسمی شیشه برای ریختن مایع شبیه به هندوانۀ کوچک، و گاهی از سفال. قسمی شیشۀ مدور کوچک برای ترشیهای نادر چون انبه و غیره. شکلی از اشکال شیشۀ جای شربت و آب لیمو و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابۀ خشخاش میساختند و بعنوان مسکر و مسکن به کار میرفته است. فلونی. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی معجون مسکن و مخدر. منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اغسطس (اوگوست) امپراطور روم که جهت تسکین درد دندان و درد دل به کار میرفته است. فلونیا الرومیه. (فرهنگ فارسی معین). اسم معجون مرکبی است منسوب به افلن طبیب که افلونیا نیز مینامند. (فهرست مخزن الادویه).
- فلونیای پارسی، پلپل سپید و بزرالبنج از هر یکی بیست درم سنگ، افیون گل مختوم ده درمسنگ، زعفران پنج درمسنگ، فرفیون و مرو سنبل و عاقرقرحا از هر یک دو درمسنگ، جندبیدستر یک درمسنگ، زرنباد و دردنج مشک هر یکی نیم درمسنگ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به فلون و فلونی شود
لغت نامه دهخدا
قطعه ای مسکوک (سابقا از طلا و امروزه از نقره) واحد پول در هلند. توضیح این کلمه در فارسی به صورت فلوری درآمده
فرهنگ لغت هوشیار
بهمانه بهمانی فلان بهمان: بمیر ای حکیم از چنین زندگانی ازین زندگانی چو بمردی بمانی... . بجز مرگ در راه حقت که آرد زتقلید رای فلان و فلانی. در تداول بین فلان و فلانی فرقی است در فلان نوعی ابهام مندرج است اما اگر به کسی بگوید: از قول من بان آقا بگویید فلانی با شما کار دارد ابهام از میان می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزونی
تصویر فزونی
افزونی، بیشی، زیادتی، بسیاری
فرهنگ لغت هوشیار
معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابه خشخاش میساختند و بعنوان مسکر و مسکن بکار میرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزونی
تصویر فزونی
((فُ))
بسیاری، فراوانی، افزونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلانی
تصویر فلانی
شخص نامعلوم، جانشین کلمه ای رکیک که نخواهند از آن نام ببرند، کنایه از مطلقاً برایش اهمیت نداشتن
فرهنگ فارسی معین
((فَ یا فِ))
معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابه خشخاش می ساختند و به عنوان مسکر و مسکن به کار می رفته است، فلونی، نوعی معجون مسکن و مخدر منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اعسطس (اوگوست) امپراطور رم که جهت تسکین درد دندان و دل درد به
فرهنگ فارسی معین
افزایش، افزونی، برکت، بیشی، تزاید، فرط، مازاد، مزیت
متضاد: کاستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهمان، طرف، فلان، یارو
فرهنگ واژه مترادف متضاد