جدول جو
جدول جو

معنی فلوری - جستجوی لغت در جدول جو

فلوری
(فْلُ / فُ / فِ لُ)
ایتالیایی: فلورینو. فلورن. (فرهنگ فارسی معین). سکۀ رایج در هلند: و ازجملۀ هدایا چهل رأس اسب و موازی پانصدهزار عدد اشرفی فلوری که به رایج حال پنجاه هزار تومان شاهی عراقی است... (عالم آرا ص 116). رجوع به فلورن شود
لغت نامه دهخدا
فلوری
قطعه ای مسکوک (سابقا از طلا و امروزه از نقره) واحد پول در هلند. توضیح این کلمه در فارسی به صورت فلوری درآمده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلوریا
تصویر فلوریا
(دخترانه)
فلورا، در رم باستان، الاهه گلها و بارآوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فلورا
تصویر فلورا
(دخترانه)
فلوریا، در رم باستان، الاهه گلها و بارآوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فلور
تصویر فلور
(دخترانه)
گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فلور
تصویر فلور
مجموع گیا هانی که در ناحیه ای می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوری
تصویر بلوری
مانند بلور، تهیه شده از بلور مثلاً ظرف بلوری، کنایه از درخشان مثلاً ساق بلوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوری
تصویر فوری
ویژگی کاری که باید به سرعت انجام شود، به سرعت، بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، کنایه از دزد
جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، خوره، کلی، داءالاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلورن
تصویر فلورن
واحد پول هلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلوره
تصویر فلوره
نوعی شمشیر با خاصیت فنری که سر آن تکمه دارد، در ورزش شمشیربازی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لَوْ وَ ری ی)
نسبت است به قلوره. (از انساب سمعانی). رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فلونیا. (فرهنگ فارسی معین). معجونی است مکیف که افیون و بذرالبنج در آن داخل کنند. (غیاث از مصطلحات). رجوع به فلونیا شود
لغت نامه دهخدا
به سریانی اسم عرعر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَلْ وَ زِ)
دهی است از دهستان بخش سوادکوه شهرستان شاهی که دارای 390 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود محلی و محصول عمده اش برنج و غله و صنایع دستی زنان بافتن شال و کرباس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فْلُ / فُ / فِ رَ)
قطعۀ مسکوک (سابقاً از طلا و امروز از نقره) واحد پول در هلند. این کلمه در فارسی بصورت فلوری درآمده است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فلوری شود
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لَ ری ی)
نسبت است به قلوریه. (معجم البلدان). رجوع به قلوریه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ری ی)
آنچه بدان افطار نمایند و روزه گشایند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سمک. (فهرست مخزن الادویه). فتور. فتره. رجوع به فتور و فتره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان گرگاه است که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب به بلور. بلورین. رجوع به بلور شود، بپایان رسیدن. به بن انجامیدن.
- بلوغ طاقت، برسیدن توان. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، بالغ شدن کودک. (منتهی الارب). رسیده شدن غلام. (از اقرب الموارد). رسیدن به سن رشد. مرد شدن. زن شدن. (فرهنگ فارسی معین). به حد مردی رسیدن کودک. (آنندراج) ، پخته شدن و رسیده شدن میوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، در مشقت انداخته شدن شخص، و فعل آن در این حالت مجهول بکار رود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، بلند برآمدن روز. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فوری
تصویر فوری
آنچه که اجرای آن بسرعت انجام گیرد، تلگرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوری
تصویر لوری
غربتی، حرامی، بیحیا و بیشرم
فرهنگ لغت هوشیار
ایتالیایی شهروای هلند قطعه ای مسکوک (سابقا از طلا و امروزه از نقره) واحد پول در هلند. توضیح این کلمه در فارسی به صورت فلوری درآمده
فرهنگ لغت هوشیار
معجونی است که تخم شاهدانه و شیرابه خشخاش می ساختند و به عنوان مسکر و مسکن به کار می رفته است فلونی، نوعی معجون مسکن و مخدر منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اغسطس امپراتور روم که جهت تسکین درد دندان و دل به کار می رفته است فلونیا الرومیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوری
تصویر بلوری
مهایی گنیک منسوب به بلور ساخته شده از بلور بلورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلورن
تصویر فلورن
((فُ لُ رَ))
قطعه ای مسکوک (سابقاً از طلا و امروزه از نقره)، واحد پول در هلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوری
تصویر فوری
وافوری، تریاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوری
تصویر فوری
((فُ))
کاری که باید به سرعت انجام شود، به سرعت، بی درنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوری
تصویر لوری
کولی، غربتی، نوازنده، خواننده، خوره، جذام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوری
تصویر فوری
بی درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فوری
تصویر فوری
Immediate, Pressing, Urgent, Urgently
دیکشنری فارسی به انگلیسی
از روستاهای بلوک خانقاپی واقع در راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای بینی و حنجره
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از فوری
تصویر فوری
imediato, urgente, urgentemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی