- فله
- لب شکستگی در تیغ و شمشیر شیر اول حیوان نوزاییده که چون بر آتش نهند منجمد شود و مایه پنیر گردد آغور لبا: نو آیین مطربان داریم و بر بطهای گوینده مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله. (منوچهری)
معنی فله - جستجوی لغت در جدول جو
- فله ((فَ لَ یا فُ لَّ))
- آغوز، شیر اول گاو یا گوسفند پس از زاییدن
- فله ((فُ))
- شیری که از حیوان نوزاییده دوشند، آغوز، فرش، فرشه
- فله ((فَ لُِ))
- اجناسی که به صورت کیلویی و غیر بسته بندی فروخته شود
- فله
- آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، کلستروم، زهک، شمه، فرشه، پله، شیرماک
برای مثال نوآیین مطربان داریم و بربط های گوینده / مساعدساقیان داریم و ساعدهای چون فلّه (منوچهری - ۲۱۳)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمعیت، انجمن
فرومایه، مردم ناکس، پست
پست، فرومایه، ناکس، پست فطرت
اندلسی زیره دشتی
سوتکی فرناسی فرناس سویس سویست فرغول (تا خیر بود در کار ها) به هر کار بیداد و بشکول باش به دل دشمن خواب و فرغول باش فرویشی پرویشی (و هم فی غفله و ایشان در فرویشی اند) ناگهان نابیوسان نانیوشان ناگهان بی خبر: مشغول صحبت بودند که جمشید غفله وارد شد، توضیح نوشتن این کلمه به صورت غفلتا صحیح نیست
کودک فربه
چوز، چاه فراخ
کودک فربه
پیکان
توپال
نیرنگ، دین شناسی
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
ابزار، مایه، اندام، زین و برگ، زهار، گاهوک (تابوت) عقاب شاهین، پرنده ایست از دسته شکاریان روزانه دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبه ضعیف
چشم چران، هرزه و ولگرد
خواری، گناهکاری
فرانسوی باز پخش، گامه (مرحله)، اسپ تازه دم
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
سبد و بمعنی گره ریسمان
ضعف، شکستگی
پاروی قایق رانی
وسیله ای که برای گرفتن حیوانات بکار میرود، دام، پایه نردبان هم گویند
دزدی، زنبیل و سبدی که طعام و جامه و بار مینماید در وی نهند، زن دندان ریخته، بیماری سل
آشی که آنرا شله زرد گویند قصاص
شان و شوکت، رفعت، شکوه، فرّ برای مثال کجا رفت آن مردی و گرز تو / به رزم اندرون فره و برز تو (فردوسی - ۵/۳۸۸) ، زیبایی، برازندگی، رونق، پرتو، فروغ
فره ایزدی: در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، کیاخره
فره ایزدی: در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، کیاخره
جماعت، طایفه، گروه، دسته
نوعی پارچۀ نخی نازک سرخ رنگ
کارگر ساختمانی، عمله، مزدور