- فلسکیده (فِ لِ دَ / دِ)
اسم مفعول فلسکیدن. پژمرده. (یادداشت مؤلف)
معنی فلسکیده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُ / مِ اَ دَ)
لغت نامه دهخدا
سخت پژمردن. چلسکیدن. پلسکیدن. پلاسیدن. چروک خوردن. (یادداشت مؤلف). مقابل آماهیدن و آماسیدن. (یادداشت دیگر)
(گُ گَ دَ)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، سخت پژمرده و لاغر و ترنجیده شدن. فلسکیدن. پژمردن. پلاسیدن. پلاسیده شدن. سخت پژمردن. و رجوع به فلسکیدن و چلسکیدگی و چلسکیده شود
(فَ خَ دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
حلاجی کرده شده. (برهان). ظاهراً محرف فلخیده است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فلخمیدن و فلخوده و فلخیده شود
(فُ جِ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت که دارای 768 تن سکنه است. آب آن از استخر محلی و محصول عمده اش برنج و چای و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
(فَ لَ کی یَ)
لغت نامه دهخدا
مؤنث فلکی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فلکی شود، علم راجع به فلک. ج، فلکیات. رجوع به فلکیات شود
(چِ لِ دَ / دِ فِ لِ دَ / دِ)
لغت نامه دهخدا
پژمرده شده. پژمریده. پلاسیده. و رجوع به چلسکیدن و چلسکیدگی و چلسکیده شود
پنبه ای که دانه های آن را جدا کرده باشند، هر چیز که آن را از غل و غش پاک کرده باشند
ادبار، بدبخت، بیچاره، تهیدست، مفلوک