جدول جو
جدول جو

معنی فلاشری - جستجوی لغت در جدول جو

فلاشری
(فْلا / فَ / فِ شِ)
مرضی مهلک است مخصوص کرم ابریشم که معمولاً در آخرین مرحلۀ زندگی این کرم پیدا میشود. براثر این مرض کرمهای ابریشم درازاندام و بی حرکت شده بوی عفنی میدهند و پس از مردن سیاه می شوند. به همین جهت این مرض را سیاه میر نیز میگویند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فلاشری
فرانسوی لسمیر زرد میر بیماری کرم ابریشم در ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی آمده و در فرهنگ فارسی محمد معین سیاه میر که هر دو نادرست است. مرضی مهلک مخصوص کرم ابریشم که معمولا در آخرین مرحله زندگی این کرم پیدا می شود. بر اثر این مرض کرمهای ابریشم دراز اندام و بیحرکت شده بوی عفنی می دهند و پس از مردن سیاه می شوند. به همین جهت این مرض را سیاه میر نیز می گویند
فرهنگ لغت هوشیار
فلاشری
((فِ ش))
مرضی مهلک مخصوص کرم ابریشم که معمولاً در آخرین مرحله زندگی این کرم پیدا می شود. بر اثر این مرض کرم های ابریشم دراز اندام و بی حرکت شده بوی عفنی می دهند و پس از مردن سیاه می شوند. به همین جهت این مرض را سیاه میر نیز می گویند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلادری
تصویر بلادری
ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده می کرد، معجونی که از بلادر درست می کردند، کنایه از دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ ری ی / شِ ری ی)
دوایی است گزیدگی مار و هوام را نافع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ظاهراً همان فاشرا و فاشره است. رجوع به فاشره شود
لغت نامه دهخدا
بی انباز. یا لاشریک لک. انبازی نیست ترا: در دین طاهر ملکی لاشریک له چون در فنون فضل و هنر لاشریک لک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشرین
تصویر فاشرین
سریانی تازی گشته سیاه دارو (گویش شیرازی) سپندان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
خبر خوش نیست. ماخوذ از آیه 24 سوره 25 الفرقان: یوم یرون الملائکه لابشری یومئذ للمجرمین. (روزی که ببینند فرشتگان را نیست بشارتی در چنین روز برای گناهکاران. . بروز حشر که آواز لاتحف شنوند بگوش خاطر ایشان رسان که لابشری. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاوری
تصویر دلاوری
دلیری شجاعت، جنگجویی
فرهنگ لغت هوشیار
معجونی که از بلادر ترتیب دهند، کسی که بلادر بسیار استعمال کند، کسانی که بجنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابربن داود بغدادی مولف کتاب فتوح البلدان
فرهنگ لغت هوشیار
((فِ ش))
دستگاهی که به طور متناوب و همزمان چراغ های راهنمای جلو و عقب خودرو را روشن و خاموش می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلاشرط
تصویر بلاشرط
((بِ شَ))
بدون شرط، به طور مطلق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
((فَ وَ))
تکنولوژی، علم به صنایع و حرفه ها، مجموع اصطلاحات فنی و صنعتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلاوری
تصویر دلاوری
شجاعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراوری
تصویر فراوری
تولید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
Technological
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
technologique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
技术性的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
טכנולוגי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
เทคโนโลยี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
テクノロジーの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
teknolojik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
kiteknolojia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
teknologi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
기술적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
технологический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
प्रौद्योगिकीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
technologisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
tecnologico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
tecnológico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
технологічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
technologiczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
technologisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
tecnológico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فناوری
تصویر فناوری
প্রযুক্তিগত
دیکشنری فارسی به بنگالی