جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بلاشرط

بلاشرط

بلاشرط
مُرَکَّب اَز: ب + لا (نفی) + شرط، بدون شرط. بطور مطلق. (فرهنگ فارسی معین)، بی قید و شرط. دربست. بی هیچ قید و شرط
لغت نامه دهخدا

بلادری

بلادری
معجونی که از بلادر ترتیب دهند، کسی که بلادر بسیار استعمال کند، کسانی که بجنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابربن داود بغدادی مولف کتاب فتوح البلدان
فرهنگ لغت هوشیار

بلاشان

بلاشان
پلاشان، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی
بلاشان
فرهنگ نامهای ایرانی

بلادری

بلادری
ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده می کرد، معجونی که از بلادر درست می کردند، کنایه از دیوانه
بلادری
فرهنگ فارسی عمید

فلاشری

فلاشری
فرانسوی لسمیر زرد میر بیماری کرم ابریشم در ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی آمده و در فرهنگ فارسی محمد معین سیاه میر که هر دو نادرست است. مرضی مهلک مخصوص کرم ابریشم که معمولا در آخرین مرحله زندگی این کرم پیدا می شود. بر اثر این مرض کرمهای ابریشم دراز اندام و بیحرکت شده بوی عفنی می دهند و پس از مردن سیاه می شوند. به همین جهت این مرض را سیاه میر نیز می گویند
فرهنگ لغت هوشیار

لابشرط

لابشرط
بدون شرط بی شرط، لابشرط بر دو قسم باشد: قسمتی و مقسمی: لابشرط قسمی آن بود که ماهیت در ظرف وجود ذهنی و چه خارجی مقید بقید و عدم قید نباشد بعنی توان که باقیدی وجود گیر دو تصور شود و توان که بدون قید چنانکه گویی آب خواهم شرطنکنی که آب با یخ باید یا بدون یخ و او تواند برای تو هر قسم آب آرد. وضد این لا بشرط قسمی بشرط شی و بشرط لا باشد که وجود نخست مقید بقید است و دوم مقیید به نداشتن قید چنانکه در قسم اول گویی آب بدون یخ. اما لا بشرط مقسمی: مقسم هر یک از این سه قسم بود و لا بشرط مقسمی را از آنرو پذیرفته اند که گویند اقسام متعدد بدون مقسم واحد ممکن نباشد و لا بشرط بدین معنی از اوصاف ماهیت باشد و ماهیت موجوده بدان متصف نشود لیکن این مفهوم به حمل شایع برهر یک از اقسام خود حمل شود ولی خود قابل اینکه مورد اشاره حسیه واقع شود نیست
فرهنگ لغت هوشیار

فلاشری

فلاشری
مرضی مهلک مخصوص کرم ابریشم که معمولاً در آخرین مرحله زندگی این کرم پیدا می شود. بر اثر این مرض کرم های ابریشم دراز اندام و بی حرکت شده بوی عفنی می دهند و پس از مردن سیاه می شوند. به همین جهت این مرض را سیاه میر نیز می گویند
فرهنگ فارسی معین