جدول جو
جدول جو

معنی فقفاقه - جستجوی لغت در جدول جو

فقفاقه(فَ قَ)
فقفاق. (منتهی الارب). مرد گول بیهوده گوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افاقه
تصویر افاقه
بهبود یافتن، رو به تندرستی نهادن بیمار، اثر، نتیجۀ خوب، فایده
فرهنگ فارسی عمید
(یَ قَ)
ذافنی الاسکندرانی. غار اسکندرانی. نوعی از مازریون که برگ آن پهن و شبیه به برگ درخت غار است از این رو شبیه الغار نیز گویند و در مغرب مازره یا مازریون و در شام بقله نامند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ذافنی و ذافنی الاسکندرانی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
از نواحی صعده است در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُفْ فاعَ)
دامی است که از شاخ خرما سازند و بدان مرغان را شکار کنند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ ءَ / فُ قَ ءَ)
پوست. (منتهی الارب). فاقئاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ)
پنجۀ دست. (منتهی الارب). کف دست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَقْ قا قَ)
کوبه که بدان برنج و مانند آن کوبند. (منتهی الارب). دنگ رزازی. (ناظم الاطباء). آنچه بدان برنج و از قبیل آنرا کوبند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ قَ)
خاکروبۀ زمین. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(خَقْ قا قَ)
زن که از لاغری از فرج وی آواز برآید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
نام موضعی در کوفه و آبی مر بنی یربوع را. (از ناظم الاطباء). موضعی است از اراضی حزن نزدیک به کوفه. و مفضل گوید: آبی است بنی یربوع را. و نعمان بن منذر بهار را از آنجا آغاز می کرد و یکی از ایام عرب در آنجا روی داد که در آن بسطام بن قیس بن مسعود شیبانی بر بنی یربوع حمله برد و آنان را منهزم ساخته و اسیر کرد. و این موضع از منازل بود و گروهی کلمه را تصحیف کرده و ’افاقه’ بفتح همزه و اظهار هاء همچون جمع فقیه خوانده اند. (از معجم البلدان). و لبید در ابیات زیر به اینکه این موضع از منازل آل منذر است، اشارت دارد:
لبیک علی النعمان شرب وقینه
و مختبطات کالسعالی أرامل
له الملک فی ضاحی معد و اسلمت
الیه العباد کلها ما یحاول.
وپس از آن اوصاف آن را بیان میدارد و شاعر دیگر گوید:
الا قل لدار بالافاقه: اسلمی
بحی ّ علی شحط و ان لم تکلمی.
و دیگری گوید:
و نحن رهنا بالافاقه عامراً
بما کان بالدرداء رهنا و ابسلا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در زه نهادن سوفار تیر را تا سر کند. (از منتهی الارب). در زه نهادن سوفار تیر را. (از ناظم الاطباء). فوق تیر بر زه نهادن تا تیراندازی کند. (از اقرب الموارد). فوق تیر بر زه کمان نهادن. (تاج المصادر بیهقی). و یقال: اوفقه ایفاقا بتقدیم الواو علی الفاء و یقال: افوقه علی القلب و هو من النوادر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
مرد بسیارگوی، تاء برای مبالغه است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(قَفْ فا زَ)
زن، به خاطر اندک بودن استقرار وی. (اقرب الموارد) ، دست موزه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(وَقْ وا قَ)
رجل وقواقه، مرد یاوه درای بسیارسخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). و همچنین امراءه وقواقه، زن یاوه درای بسیارگو. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَق قَ)
زن درخشان روی. (منتهی الارب) (آنندراج) : جاریه رقراقه، دختر جوان که گویی آب در رخسارش جاری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سخن هیچکاره. (منتهی الارب). سقط کلام. (اقرب الموارد ازقاموس) ، مرد گول بیهوده گوی. (منتهی الارب). فقفاقه. (اقرب الموارد). رجوع به فقفاقه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ)
هرزه گوئی. (منتهی الارب) ، مأبون و مخنث. (ناظم الاطباء). هیز کونی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
زن سبک رفتار. ماده شتر سبک رفتار. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سبک رفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ ضَ)
درع فضفاضه، زره فراخ. (منتهی الارب). و مانند آن است: عیشه فضفاضه. (از اقرب الموارد) ، جاریه فضفاضه، دختر فربه درازبالا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از قرای سغد است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نارمشک. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
مؤنث فرفار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فرفار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وفاقه
تصویر وفاقه
سازواری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یکان (واحد) فقار مهره پشت هر یک از مهره های پشت مهره پشت، جمع فقار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاهه
تصویر فقاهه
فقاهت در فارسی کیشدانی کیشدان گشتن، دانایی دانا گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقفاق
تصویر فقفاق
سخن یاوه، بیهوده گوی یاوه گوی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقواقه
تصویر وقواقه
پرگوی: زن یا مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضفاضه
تصویر فضفاضه
زره فراخ، فربه دراز بالا: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفاره
تصویر فرفاره
پارسی تازی گشته از فرفره و از فرفار باد نما، یک درخت فرفار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاقه
تصویر رفاقه
همراهی کردن دمسازی همرایی گروه راهیان (راهی مسافر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاقه
تصویر فقاقه
گول مرد، پف ماهی ماهی نیل
فرهنگ لغت هوشیار
باز هوشی، بهبودی، بازارزانی، بازخردی، به خود آمدن بهبود یافتن، رو بصحبت نهادن بیمار، روی بخوبی خوشی آوردن، بهوش آمدن، بهبود، گشایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاقه
تصویر افاقه
((اِ قِ))
بهبود یافتن، به هوش آمدن، بهبود، گشایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقاره
تصویر فقاره
((فَ ر ِ))
مهره پشت
فرهنگ فارسی معین