جدول جو
جدول جو

معنی فقعس - جستجوی لغت در جدول جو

فقعس
(فَ عَ)
ابن طویق. از بنی اسد، از جذیمۀ و از عدنان. جد جاهلی بنی اسد است و از فرزندانش حجوان، دثار، نوفل، منقذ و جذام اند. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فقع
تصویر فقع
فقاع، شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو، برای مثال گه خمارم شکنی گه توبه / می نابی؟ فقعی؟ رمانی؟ (عراقی - ۲۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
(فَ عَ)
منسوب به فقعس جد جاهلی بنی اسد
لغت نامه دهخدا
نام یکی از فصحای عرب. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از فصحای عرب معاصر یحیی بن خالد. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ابن قطبه بن سنان بن حارث بن حامد بن نوفل بن فقعس اسدی فقعسی... برخی گویند پدرش حارث نام دارد و قطبه نام مادر اوست که دختر سنان است. وی جنگ یمامه را درک کرده است. (از الاصابه ج 1 ص 179)
لغت نامه دهخدا
(ذَءْ وْ)
شکستن مرغ بیضۀ خود را و بیرون ریختن آنچه در آن است و گویند فاسد کردن آن، کشتن حیوان را، گرفتن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت زرد گردیدن، زرد بی آمیغ شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرسودن کسی را سختی های زمانه. (منتهی الارب). هلاک کردن. (از اقرب الموارد.) ، بالیدن کودک و جنبیدن، از گرمی مردن، دزدیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد.) ، تیز دادن. (منتهی الارب). تیز دادن خر. (از اقرب الموارد)
سخت سرخ گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
نوعی از سماروق سپید نرم. جمع واژۀ فقعه. (منتهی الارب). و آن بیشتر در جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیر خمهای شراب روید. گویند هرکه آن را در جنابت بخورد نسل وی منقطع شود. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ افقع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ)
مخفف فقاع. بوزه. آبجو:
ساقی آرد گه خمارشکن
فقع شکرین ز دانۀ نار.
خاقانی.
عفریت ستم زآنکه سلیمان نیروست
دربند چو کوزۀ فقع بسته گلوست.
خاقانی.
ترکیب ها:
- فقع گشادن، فقع گشودن. فقعی. رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
رفتن چون قعسان. گویند: قعس قعساً، مشی مشیه القعسان او تکلف مشیه القعسان، عطف کردن و خمانیدن: قعس الشی ٔ، عطفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ)
برآمده سینه و درآمده پشت. (منتهی الارب). آنکه پشت وی درشده بود و سینه بیرون آمده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قعساء. رجوع به قعساء شود ، جمع واژۀ اقعس، سنون قعس، دندانهای ثابت به سبب درازی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ فَ عَ)
ابن اهبان بن دثار فقعسی. از شعرای دورۀ جاهلیت بود و مرزبانی ابیاتی از شعر او را نقل کرده است. سال وفاتش معلوم نگشت. (از الاعلام زرکلی از مرزبانی ص 215)
لغت نامه دهخدا
بینی چشمه مرغی است (؟). (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بیماریی است در بندهای اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ)
به عربی گل زرد را نامند و محتمل است که فقحه بوده باشد به حاء مهمله که ورد اصفر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ قَ)
جمع واژۀ فقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فقع شود
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ)
منسوب به فقع که مخفف فقاع است.
- فقعی کار، چیزی شبیه فقاع. نوعی مشروب:
فقعی کاری از دکان غمش
همچو تریاک از خزانه خورم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فَ نُ)
پرندۀ بزرگ که چهل سوراخ بر نوک دارد و همه الحان مطربه از آن برآیدو بر سر کوهی شود و هیمه گرد کند و چهل روز بر فرازآن نشیند و با اصوات خوش بر خود نوحه سراید و سپس بالها برهم زند و از آن آتش در هیمه افتد و وی را بسوزد و از خاکستر وی مرغی چون وی متکون شود. (یادداشت مؤلف). نام این پرنده در مآخذ دیگر ققنس است به دو قاف، اما چون ریشه این نام در یونانی فونیکس است باید این صورت صحیح تر باشد. رجوع به ققنس و فرهنگ فارسی معین (ذیل ققنس) شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
مردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فقز و فقس شود، تخم شکستن مرغ و بچه بیرون آوردن از آن، تباه کردن بیضه را، کشتن جانور را، بازداشتن از کاری، به موی گرفته بزیر کشیدن. (منتهی الارب). معانی اخیر را مؤلف اقرب الموارد در ذیل مصدر ’فقس’ آورده است. رجوع به فقس شود
لغت نامه دهخدا
(فَقْ قو)
خربزۀ شامی که آن را حبحب نیز نامند. (منتهی الارب). اهل یمن آن را حبحب میگویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجای ماندن چهارپا و از جای خود نشدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
پشت درشده و سینه بیرون آمده. (مهذب الاسماء). مرد برآمده سینه و درآمده پشت. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قعس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درهم کشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از سختی سرما فراهم آمدن چیزی
لغت نامه دهخدا
(فَ عَ)
محمد بن عبدالملک اسدی. صاحب روایات و مآثر و اخبار بنی اسد بود و به زمان منصور و پس از او زیست و علمای انساب مآثر بنی اسد را از وی آموختند. فضل بن ربیع را مدح کرده و کتابی درباره بنی اسد پرداخته است. (از فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
شکستن مرغانه، خیار چنبر خوراندن، به زور دور کردن، دست کشیدن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاس
تصویر فقاس
بند درد (بند مفص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقوس
تصویر فقوس
خربزه شامی خیار چنبر از گیاهان زرد گردیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
یاوه گفتن، سرخ رنگ کردن، رگ انگشت شکستن شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند آب جو. یا به کوزه فقاع تپاندن، راه دخل و تصرف را بستن، گونه ای قارچ از تیره اتوبازید یومیست ها که در اماکن نمناک می روید و جزو قارچ های سمی و در تداول عامه به نام کله مار موسوم است
فرهنگ لغت هوشیار