جدول جو
جدول جو

معنی فقرات - جستجوی لغت در جدول جو

فقرات
فقره ها، رویدادها، موضوع ها، مرتبه ها، موضوعات، مهره های پشت، جمع واژۀ فقره
تصویری از فقرات
تصویر فقرات
فرهنگ فارسی عمید
فقرات
(فِ قَ / فِقْ)
جمع واژۀ فقره. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (اقرب الموارد).
- ستون فقرات، مهره های پشت. (یادداشت مؤلف).
- فقرات توراه، بخش های تورات. آیات آن. (یادداشت مؤلف).
- فقرات ظهر، مهره های پشت و گردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فقرات
(فَ قَ)
جمع واژۀ فقره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فقره شود
لغت نامه دهخدا
فقرات
مهره های پشت، ستون فقرات
تصویری از فقرات
تصویر فقرات
فرهنگ لغت هوشیار
فقرات
((فِ قَ))
جمع فقره
تصویری از فقرات
تصویر فقرات
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فقرا
تصویر فقرا
فقیرها، تنگ دست ها، در تصوف سالک ها، جمع واژۀ فقیر
فرهنگ فارسی عمید
به هم فشار دادن انگشتان شست و وسطی و گذراندن ناگهانی و توام با فشار آن ها از کنار یکدیگر برای ایجاد صدا، بشکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فترات
تصویر فترات
فترت ها، سستی ها، کندی ها، بازماندگی ها، ضعف ها، مدت ها و فاصله های میان دو واقعه به ویژه مدت تعطیل مجلس شورا، جمع واژۀ فترت
فرهنگ فارسی عمید
(فُ قَ)
فقراء. مردم مسکین و بی چیز. (یادداشت مؤلف) : در انبارهای غله باز کردند و غلتها بریختند و بر فقرا و مساکین صرف کردند. (ترجمه تاریخ یمینی). فقرا و تنگدستان را مراعات کن. (مجالس سعدی). فقرا را به بی سروپایی معیوب گردانند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قفره. (اقرب الموارد). رجوع به قفره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
دهی است از دهستان مهتاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان، واقع در پنجاه هزارگزی جنوب صیدآباد و هفت هزارگزی ایستگاه امروان. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 450 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات، پنبه، پسته، انگور و حبوب است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. یک باب دبستان و راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
ابن ابراهیم بن فرات کوفی. صاحب تفسیر کبیری است که به شیوۀاخبار تألیف شده و بیشتر اخبارش از زبان ائمه است. محدث نیشابوری نام فرات را در کتاب رجال خود آورده و گفته است: مجلسی اخبار او را معتبر دانسته و حسن ضبط آن را تمجید کرده است. (از روضات الجنات ص 511)
ابن شحناثا الیهودی. طبیب عیسی بن موسی بود و در زمان منصور و خلیفۀ عباسی درگذشت. وی از شاگردان ثیاذوق یا ثاذون طبیب مخصوص حجاج بن یوسف بوده است. (از تاریخ علوم عقلی تألیف صفا حاشیۀ ص 38)
ابن عبدالله مصری. او را سی ورقه شعر است. (ابن الندیم)
ابن حیان العجلی. از بنی سعد است و در زمان جنگ حنین اسلام آورده است. وی از معاصران رسول اکرم بوده است. رجوع به تاریخ گزیده ص 242 و امتاع الاسماء ص 112 و 265 شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نهر عظیمی است که با دجله پیوندد و هر دوی آنها یک نهر شوند در عبادان و به خلیج فارس ریزند. (اقرب الموارد). حمزه گوید: فرات معرب است، و نام دیگرش فالادرود است زیرا در کنار دجله مانند اسب جنیبتی (یدک کش) است، و در پارسی جنیبت را فالاد گویند. سرچشمۀ فرات را در ارمنیه دانسته اند و سپس از قالقیلا که در نزدیکی خلاط است و آن کوهستان را دور میزند و سپس وارد ارض الروم میشود و بسوی کمخ می آید و از آنجا بسوی ملطیه راه می پیماید و بطرف سمیساط میرود. نهرهای کوچکی در آن میریزند که عبارتند از نهرهای سنجه، کیسوم، دیصان و بلیخ. فرات پس از آن به قلعه نجم میرسد که در مقابل منبج است و سپس راه خود را از نقاط دوسر، الرقه، رجه مالک بن طوق، عانه و هیت ادامه میدهد و به نهرهای کوچکتری تقسیم میشود و مزارع سواد را مشروب میکنند. از جملۀ این نهرهای کوچکتر نهر سورا است که بزرگتر آنها شمرده میشود و دیگر نهرالملک. نهر صرصر، نهر عیسی بن علی و کوثا، نهرسوق اسد و الصراط، نهر کوفه، فرات عتیق و نهر حله بنی مزید است که همان نهر سورا باشد. پس از سیراب شدن مزارع قسمتی از آنها بالای واسط و برخی دیگر میان واسط و بصره به دجله می پیوندند و سرانجام دجله و فرات یکی میشوند و نهرعظیمی تشکیل میدهند که عرض آن نزدیک یک فرسخ است. فرات را فضائل بسیار است، از جمله گفته اند چهار نهر فرات، نیل و سیحون و جیحون از بهشت اند. (معجم البلدان). اکنون فرات به سه نهر تقسیم میشود: البوکمال، الرقه و المیادین و رشتۀ مرکزی آن دیرالزور. طول این رودخانه 2165 کیلومتر است. (اعلام منجد). یکی از نهرهای مشهور و معظم آسیای غربی است که منبعش در کوههای آسیای صغیر و در ارض روم میباشد و از آنجا به جنوب امتداد می یابد و از حدود شام میگذرد و تا حلب 800 میل راه می پیماید و در این فاصله نهرها و رودهای فرعی بدان وارد میشود. در روی آن کشتیهای بزرگی تا 70 میلی مصب حرکت میکنند. (از قاموس کتاب مقدس) :
تیغ تو از کلات فرودآورد هزبر
تیر تو از فرات برآرد نهنگ را.
دقیقی.
ز پیش همایش برون تاختند
به آب فرات اندر انداختند.
فردوسی.
آب زمزم داد بطحایی تو را
از فرات آبی به بطحایی فرست.
خاقانی.
ریگ تو را آب حیات از کجا
بادیه و فیض فرات از کجا.
نظامی.
فالاد. فالادرود. رجوع به فالاد شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
خوشترین آب. (ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی). آب صاف شیرین خوشگوار. (فهرست مخزن الادویه). آب شیرین. (یادداشت بخط مؤلف). آب بسیار گوارا، یا آبی که از فرط گوارایی عطش را بشکند، و در مفرد و جمع یکی است چنانکه گوییم: ماء فرات و میاه فرات، و بندرت بصورت فرتان جمع بسته شود. (اقرب الموارد). آب خوش و نیک شیرین. (منتهی الارب) :
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات مستسقی.
سعدی.
روان تشنه برآساید از کنار فرات
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه ترم.
سعدی.
، دریا. (منتهی الارب). بحر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
فقرات سرود که آن رامی سرایند، هندیان آن را تک گویند و بعضی کری نامند. (غیاث اللغات) (آنندراج). نغمات مرکبند از نقرات و ایقاعات. (از رسائل اخوان الصفا). جمع واژۀ نقره. رجوع به نقره شود: و بر یک سطح دیگر انواع نغمات واصناف اصوات و ایقاع نقرات... نشان کرد. (سندبادنامه ص 65) ، جمع واژۀ نقره. رجوع به نقره شود
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
جمع واژۀ وقره. آثار و نشانه ها. (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقره شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
معرب جغرات. یوغورت. ماست ترش. رجوع به صقراط و جغرات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قِ)
جمع واژۀ شقره. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شقر شود
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ)
جمع واژۀ فقیر. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). کسانی که حرفه ای ندارند یا صاحبان حرفه که حرفۀ آنها زندگیشان را کفایت نکند. (از اقرب الموارد) : لیطلق علی الفقراء و المساکین. (تاریخ بیهقی). کهف الفقراء ملاذ الغرباء. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(فِ قِ / فِقْ)
جمع واژۀ فقره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
جمع واژۀ فترت. (اقرب الموارد) : دل قوی دار که چنین فترات در جهان بسیار بوده است. (تاریخ بیهقی). رجوع به فترت شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ فاره، موشها: پوشش از جلود کلاب و فارات و خورش از لحوم آن و میته های دیگر، (جهانگشای جوینی)، رجوع به فار و فاره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
جمع واژۀ بقره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). رجوع به بقره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بقرات
تصویر بقرات
جمع بقره، گاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقرات
تصویر صقرات
ترکی تازی گشته از جغرات ماست ماست ترش جغرات یوغورت ماست ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرات
تصویر قرات
مشک ناب فرمشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقرا
تصویر فقرا
جمع فقیر تهیدستان تنگدستان، عارفان درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
خوشترین آب، شیرین خوشگوار، نهر عظیمی است که با دجله پیوندد و هر دوی آنها یک نهر شوند، در عبادان و به خلیج فارس ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارات
تصویر فارات
جمع فاره، موشان جمع فاره موشان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فتره، سستی ها گسستگی ها سسستی ضعف، زمان میان دو پیغمبر یا دو پادشاه، زمان بین دو نوبت تب، مدت تعطیل مجلس شورای ملی و سنا، آتش سوزانی است که در بدایت حال در سالک وجود داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقریات
تصویر فقریات
مهره داران
فرهنگ لغت هوشیار
تهیدستان و درویشان، جمع فقیر، تنگدستان درویشان جمع فقیر تهیدستان تنگدستان، عارفان درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نقره، کوب ها زنش ها نواختن ها جمع نقره: نوازشهای آلت موسیقی با انگشت، ضربها و وزنهای موسیقی. یا آلات ایقاعی نقرات. سازهای ضربی مانند دایره دف تنبک کوس و دهل که با کوبیدن بپوست آنها بصدا در می آیند. یا نقرات غیر لحنیه. ضربها یا وزنهایی بوده است که آواز یا لحنی همراه نداشته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقرا
تصویر فقرا
((فُ قَ))
جمع فقیر، تهی دستان، تنگ دستان، عارفان، درویشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فترات
تصویر فترات
((فَ تَ))
جمع فترت
فرهنگ فارسی معین