جدول جو
جدول جو

معنی فقارس - جستجوی لغت در جدول جو

فقارس
به یونانی سرو است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارس
تصویر فارس
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارس
تصویر فارس
کسی که زبان مادری اش فارسی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهارس
تصویر فهارس
فهرس ها، فهرست ها، جمع واژۀ فهرس
فهرست ها، لیست موضوعات و مطالب در کتب، جمع واژۀ فهرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوارس
تصویر فوارس
جمع واژۀ فارس، اسب سوار، سوار بر اسب، دلیر و جنگ جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقار
تصویر فقار
مهره های پشت، مهره های ستون فقرات
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
جمع واژۀ فقاره. (منتهی الارب). مهره های پشت و واحد آن فقاره است. (از اقرب الموارد).
- ذوالفقار، لقب شمشیرحضرت علی بن ابیطالب (ع). (از اقرب الموارد).
- ، نیز لقب شمشیر عاص بن منبه که در جنگ بدر کشته شد. (از اقرب الموارد).
- فقارالجوزاء، کواکب جوزاء و آن سه ستاره است در وسط برج جوزا و عرب آنها را ’نظم’ و ’نطاق’ نیز نامد و در مثل نمونۀ انتظام و التیام اند. (از اقرب الموارد).
- فقارالشجاع، فقارالجوزاء. (از اقرب الموارد). رجوع به فقارالجوزاء شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بیماریی است در بندهای اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سرمای سخت و فسرده. (منتهی الارب). سرمای سخت. (آنندراج). اصبح الیوم الماء قارساً، ای جامداً. (ناظم الاطباء) ، دیرینه از هرچیز. (منتهی الارب). قدیم و دیرینه از هر چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کبر است، (فهرست مخزن الادویه)، مصحف ’قرسیون’ است، (دزی ج 2 ص 326)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن ماسوربن سام بن نوح. نوادۀ نوح پیامبر است که بنابر یک روایت نادرست تاریخی بنای شهرفارس را نسبت داده اند. رجوع به نزهه القلوب چ لیدن بخش 3 ص 114 شود. این نسبت البته جنبۀ افسانه دارد
ابن احمد بن موسی بن عمران ابوالفتح الحمصی. مؤلف کتاب المنشاء فی القراآت الثمان که در سال 401 هجری قمری در مصر درگذشت. رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 227 شود
لغت نامه دهخدا
آن که زبان فارسی دارد، آن که از مردم ایران است، در مقابل ترک، عرب و جز آن، در پارسی باستان (کتیبه های هخامنشی) پارسه نام یکی از اقوام ایرانی مقیم جنوب ایران است که مقر ایشان را نیز پارس نامیده اند، از این قوم دو خاندان بزرگ پیش از اسلام به شاهنشاهی رسیده اند، یکی هخامنشیان و دیگر ساسانیان، معرب آن فارس است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین: پارس)، دانشمندان زبان پارسی باستان را خویشاوند زبان سقلابیان بالت میدانند و این امر موجب این فرضیه شده که اجداد ایرانیان در جوار سقلابیان میزیسته اند و اسّتهای امروزی را واسطۀ بین قوم پارس و سقلابیان میدانند، در نیمۀ اول از هزارۀ اول قبل از میلاد سه قدرت بزرگ در نواحی شمال دجله و فرات با هم رقابت داشتند که از میان آنها ایرانیان توانستند بر دو رقیب دیگر یعنی اورارتو (آرارات) و آشور چیره شوند و شاهنشاهی وسیعی بخ وجود آورند، نام این قوم برای اولین بار در سالنامه های پادشاهان آشور در شرح لشکرکشی آنان به حدود جبال زاگرس به میان آمده است، آشوریان این قوم را در 844 قبل از میلاد شناخته اند، با این دلایل قوم پارسی قبلاً در شمال غربی ایران کنونی در مغرب و جنوب غربی دریاچۀ ارومیه مستقر بوده و سپس به تدریج به جنوب متمایل شده و این انتقال در نتیجۀ فشار اورارتو و آشور بوده است، این قوم به احتمال قوی در حدود سال 700 قبل از میلاد در مغرب جبال بختیاری جایگزین شدند و مرکز حکومت آنها مطابق نوشتۀ آشوریان پارسوماش نامیده شد، پارسیان پس از ورود به این سرزمین تحت قیادت هخامنش حکومت کوچک خود را تشکیل دادند، پس از مرگ هخامنش پسرش چیش پیش پادشاه شهر انشان نامیده شد و رسماً در قلمرو وسیعتری به فرمانروایی پرداخت و ایالت تازه ای را که پارسه نامیده شد (فارس کنونی) به دیگر متصرفات خود پیوست، (از کتاب ایران تألیف گیرشمن ترجمه معین صص 59- 109)، بنابه روایات مختلف مورخان قدیم، چیش پیش مذکور غیر از چیش پیش پدر کورش معروف است، به این معنی که پس از مرگ هخامنش به ترتیب چیش پیش، کبوجیه فرزند او و کورش فرزند کبوجیه به فرمانروایی رسیدند و سپس فرزند کورش بنام چیش پیش دوم روی کار آمدو این شخص همان پدر کورش و آریارمنا است که حکومت را میان دو فرزند خود تقسیم کرد و دو شاخه از خاندان هخامنش به وجود آورد، از شاخۀ آریارمنا به ترتیب پسرش ارشام، نوه اش ویستاسپ و پسر ویستاسپ یعنی داریوش کبیر حکومت کردند، شاخۀ دوم یعنی نسل کورش را باید شاخۀ اصلی خاندان هخامنشی شمرد زیرا وسعت شاهنشاهی مربوط به این شاخه است، از این شاخه به ترتیب کورش، پسرش کبوجیۀ دوم، کورش سوم پسر کبوجیه و معروف به کورش بزرگ و کبوجیۀ سوم فاتح مصر و سپس فرزندان دیگرشان به شاهنشاهی رسیدند، (ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 231)، شاهنشاهان بزرگ این خاندان به ترتیب عبارتند از:
1- کورش (559-530 قبل از میلاد)،
2- کبوجیه (530-522 قبل از میلاد)،
3- داریوش (522-486 قبل از میلاد)،
4- خشایارشا (486-465 قبل از میلاد)،
5- اردشیر اول (465-424 قبل از میلاد)،
6- داریوش دوم (424-405 قبل از میلاد)،
7- اردشیر دوم (405-359 قبل از میلاد)،
8- اردشیر سوم (359-338 قبل از میلاد)
9- داریوش سوم که پس از مرگ اردشیر و مسموم شدن فرزند او به روی کار آمد و دیر نپایید که به دست نیروهای تازه نفس اسکندر مقدونی و خدعه و بی وفایی سرداران خود از میان رفت، و با قتل او نخستین شاهنشاهی قوم پارس منقرض گردید، (ایران باستان پیرنیا ج 1)، اما قوم پارس همچنان در این سرزمین زیست میکرد، و در حدود پانصد سال بعد از سقوط امپراطوری هخامنشی خاندان دیگری که خود را از نسل داریوش سوم و بازماندۀ خاندان هخامنشی میشمرد در پارس نیرو گرفت و دومین شاهنشاهی بزرگ قوم پارس را به وجود آورد، ساسان جداین سلسله در استخر در معبد اناهیتا (ناهید) مقامی ارجمند داشت، پسر او پاپک با دختر یکی از امرای محلی ازدواج کرد و بوسیلۀ کودتایی قدرت را از دست او گرفت و بعدها مؤسس سلسلۀ سامانی شناخته شد و جلوس او (208 میلادی) مبداء تاریخ جدیدی به شمار رفت، (از کتاب ایران گیرشمن ترجمه معین صص 290-291)، از فرزندان پاپک به ترتیب این کسان به تخت شاهی نشسته اند: 1- اردشیر پاپکان (پسر پاپک)، 2- شاپور پسر اردشیر، 3- هرمزاول پسر شاپور، 4- بهرام اول پسر دیگر شاپور، 5- بهرام دوم پسر بهرام اول، 6- بهرام سوم پسر بهرام دوم، 7- نرسه (نرسی) پسر دیگر شاپور اول، 8- هرمز دوم، 9- شاپور دوم، 10- اردشیر دوم، 11- شاپور سوم، 12- بهرام چهارم، 13- یزدگرد اول، 14- بهرام پنجم (بهرام گور)، 15- یزدگرد دوم، 16- کواد (قباد) اول، 17- خسروانوشیروان، 18- هرمز چهارم، 19- خسرو دوم (خسرو پرویز)، 20- کواد دوم (شیرویه)، 21- اردشیر سوم، 22- شهروراز، 23- خسرو سوم، 24- پوراندخت، 25- آزرمدخت، 26- هرمز پنجم، 27- خسرو چهارم، 28- پرویز دوم، 29- فرخ زادخسرو، 30- یزدگرد سوم، سرگذشت هریک از این شاهان پارسی در لغت نامه جداگانه آمده است، و رجوع به پارس و پارسه شود
لغت نامه دهخدا
منطقۀ وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فراگرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریایی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است، یادگار دوران عظمت و افتخار و آثار تمدن سه هزار سال در این سرزمین با شکوه و جلال خاصی پایدار است و هر بیننده ای را در برابر خود به تعظیم وامیدارد، خرابه های پازارگاد، استخر، تخت جمشید، تخت طاوس، نقش رستم، آثار فهلیان از دورۀ هخامنشی و خرابه های دارابگرد، سیراف، شاپور، شهرچور و آثار جزیره بحرین از روزگار ساسانیان، مسجد جامع عتیق شیراز مربوط به دورۀصفاریان، بند امیر و مدرسه خان شیراز از ساخته های عضدالدولۀ دیلمی و ابنیۀ دیگر در حوالی شیراز از اتابکان فارس، بازار مسجد وکیل و موزۀ پارس و ده ها بنای دیگر از کریم خان زند، آرامگاه حافظ و بناهای بزرگ دیگر از دوران رضاشاه مانند کتابی تاریخ ایران را از عهد هخامنشیان تا امروز فصل به فصل شرح داده است، این آثار محققان و باستان شناسان را به تحقیق واداشته و موجب اکتشاف آثار دیگری از دل خاک گردیده است،
حدود و موقع: از شمال به استان اصفهان، از شمال باختری به خوزستان، از خاور به کرمان و از جنوب و جنوب باختری به خلیج فارس محدود است، شکل هندسی پیرامون آن تقریباً متوازی الاضلاع منتظمی است که قطر اطول آن از بندرلنگه تا ایزدخواست آباده در حدود 680 هزار گز و قطر اقصر آن از بندر دیلم تا حدود داراب تقریباً 520 هزار گز و مساحت آن با جزایر مربوط نزدیک دویست کیلومتر مربع است، طول جغرافیایی استان از 50 تا 55 درجه خاوری از نصف النهار گرینویچ و عرض آن از 26 تا 31 درجه و 45 دقیقۀ شمالی است،
اوضاع طبیعی: منطقه ای است کوهستانی که جهت امتداد کوههای آن از شمال باختری بسوی جنوب خاوری است، در قسمت های شمال باختری ارتفاعات بهم گره خورده و دارای پرتگاههای عمیق و موحش و معابر فوق العاده صعب العبور است، هرچه بطرف جنوب خاوری برویم فاصله کوهها بیشتر میشود و بین آنها جلگه هایی به نظر میرسد، در بیشتر دره ها رودخانه هایی جریان دارد که در زمستان و ماههای اول بهار دارای آب هستند و چون زمین این جلگه ها نفوذناپذیر است تشکیل نمک زارها و دریاچه های کوچکی میدهند که از جملۀ آنها دریاچه های بختگان، مهارلو و پریشان یا فامور معروف است، ضمناً هرچه از شمال منطقه بطرف سواحل خلیج فارس برویم ارتفاع کوهها بطور محسوسی کم میشود مثلاً ارتفاع بلندترین کوه ساحل خلیج از 1500 گز نمیگذرد در صورتی که در شمال استان فارس کوهها تا 4000 گز هم بلندی دارند، هوای استان فارس در کناره های خلیج و تا حدود 100 هزارگزی جنوب شیراز گرم، در مرکز استان معتدل و در کوهستانهای شمالی سرد است، جزئیات وضع طبیعی استان در شرح اوضاع طبیعی شهرستان های فارس بجای خود بیان شده است، استان فارس از هشت شهرستان شیراز، بوشهر، لار، فسا، کازرون، جهرم، آباده، فیروزآباد و 32 بخش و 154 دهستان که 2924 آبادی را در بر دارد تشکیل شده وجمعیت آن در حدود 1290000 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، مهمترین حوزه های آن عبارت است از: شیراز و حومه آن، آباده، قشقایی، کوه گیلویه، ولایات مرکزی (شامل بلوکهای کوه مره شگفت، خواجه، سیاخ، کوار، صیمکای، قیروکارزین و جویم)، ولایات خمسه (شامل بلوکهای بوانات، قنقری، سرجاهان، آباده، تشتک)، دارابگرد، فسا، خفر، محال سبعه، رودان احمدی، جهرم، کمین، ارسنجان، کربال و سروستان، نیریز و لارستان، (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 214-243)، نام این استان را در کتب قدیم فارسستان نیز گفته اند، رجوع به فارسستان و پارس شود،
، کلمه فارس و پارس به سراسر خاک ایران نیز اطلاق شده است، صورتی از این کلمه را که در زبان انگلیسی از اصل یونانی گرفته اند در زبان مذکور بجای لغت ’ایران’ به کار میبرند و چون این صورت یعنی ’پرشیا’ در زمان رضاشاه پهلوی در ایران نیز بکار میرفت دستوری در منع استعمال این واژه صادر شد و مقرر گردید درکتاب ها و نوشته های ایرانی همه جا واژۀ ’ایران’ برای نامیدن این کشور به کار رود
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ)
جمع واژۀ نقرس. رجوع به نقرس شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
استخوان پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، فقار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ)
ج فهرس. (اقرب الموارد). رجوع به فهرس و فهرست شود
لغت نامه دهخدا
کبر است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاس
تصویر فقاس
بند درد (بند مفص)
فرهنگ لغت هوشیار
مهره های پشت جمع فقاره. مهره های پشت مهره های ستون فقرات. یا فقار ظهر. مهره های پشت. یا فقار عنق. مهره های گردن، یا فقار قطن. مهره های کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارس
تصویر قارس
آب فسرده یخ، زمهریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاری
تصویر فقاری
مهره دار
فرهنگ لغت هوشیار
یکان (واحد) فقار مهره پشت هر یک از مهره های پشت مهره پشت، جمع فقار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوارس
تصویر فوارس
از ریشه پارسی، جمع فارس، سواران اسب سواران سواران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فهرس، از ریشه پارسی پهرست ها جدولی شامل ابواب و فصول کتاب در ابتدا یا انتهای آن، صورت اسامی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوارس
تصویر فوارس
((فَ رِ))
جمع فارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارس
تصویر فارس
((رْ))
قوم پارس که در جنوب ایران ساکن بودند، نام سرزمین پارس، ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهارس
تصویر فهارس
((فَ رِ))
جمع فهرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقاره
تصویر فقاره
((فَ ر ِ))
مهره پشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقار
تصویر فقار
((فَ))
جمع فقاره، مهره های پشت، مهره های ستون فقرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارس
تصویر فارس
((رِ))
سوار، اسب سوار، جنگاور، دلیر، جمع فرسان و فوارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارس
تصویر فارس
کسی که زبان مادری او فارسی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارس
تصویر فارس
پارس
فرهنگ واژه فارسی سره
نام قلعه ای قدیمی در دهکده ی فشکور در کوهستان کلارستاق نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
محکم، سفت قرص
فرهنگ گویش مازندرانی