جدول جو
جدول جو

معنی فظاظ - جستجوی لغت در جدول جو

فظاظ(دَهَْ یْ)
درشت خوی گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فظاظه. فظظ. فظ. رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
فظاظ
درشتخوی گردیدن
تصویری از فظاظ
تصویر فظاظ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فظاظت
تصویر فظاظت
زشت خویی، تندخویی، بدزبانی، خشونت
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فِ)
احفظاظ حیه، دمیدن مار
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
مردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). در اقرب الموارداین مصدر بدون الف ضبط شده است. رجوع به فوظ شود
لغت نامه دهخدا
درشتخوی گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فظاط و فظاظه شود
لغت نامه دهخدا
صاحب منهاج گوید و صاحب جامع: آن دوایی ترکی است که دفع مجموع زهرها و گزیدگیها کند، چون به آب سرد بیاشامند دردهای سخت ساکن گرداند، مؤلف گوید: ظن من آبی است که جدوار است که از طرف ختا می آورند، (اختیارات بدیعی)، در برهان با این معنی ’فاط’ (با طاء بی نقطه) ضبط شده است، رجوع به فاط شود
لغت نامه دهخدا
(ضَنْءْ)
بدی و منازعت کردن با یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، لازم گرفتن دشمن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام دزدی معروف و از آن است، مثل: اسرق من شظاظ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
چوبک گوشۀ جوال. ج، اشظّه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چوب گوشۀ جوال. ج، اشظه. (مهذب الاسماء). چوب گوشۀ افسار. چوب گوشۀ شکیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
همدیگر را گزیدن. (منتهی الارب). به معنی عضاض است. (از اقرب الموارد) ، با هم سختی کردن. (منتهی الارب). سخت گردیدن در جنگ: عاظّ القوم، در جنگ سخت شدند و بسختی جنگیدند. (از اقرب الموارد). معاظّه. و رجوع به معاظه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دشنام آشکار، شدت مشقت، سختی جنگ. (از منتهی الارب). معاظّه. رجوع به معاظه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رنجانیدن کسی را کاری و گرانبار ساختن و اندوهگین نمودن او را. کظاظه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
مصدر دیگر مکاظه. رجوع به مکاظه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سختی. ماندگی، درازی ملازمت، دشمنی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند بینهم کظاظ، بین ایشان عداوت است
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آب گشن و منی زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حظ. (منتهی الارب). رجوع به حظ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ظَ)
درشتخویی: سلطان سعید را از فظاظت خوئی و درشتی عادت وخامت حاصل آمد. (جهانگشای جوینی). رجوع به فظاظه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ ظَ)
پاره ای از آب نر، پاره ای از هر چیزی. (منتهی الارب). قطعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درشتخوی گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فظاظ. رجوع به فظاظ و فظظ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فواظ
تصویر فواظ
مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فظیظ
تصویر فظیظ
آب گشن، آب زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فظاظت
تصویر فظاظت
درشت خوی گردیدن، درشت خویی بدزبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فظاظه
تصویر فظاظه
پاره پاره ای از چیزی فظاظت در فارسی درشت خویی بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فظاظت
تصویر فظاظت
((فَ ظَ))
درشت خوی و بد زبان شدن، درشت خویی، بدزبانی
فرهنگ فارسی معین