معنی فظاظت - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با فظاظت
فظاظت
- فظاظت
- درشتخویی: سلطان سعید را از فظاظت خوئی و درشتی عادت وخامت حاصل آمد. (جهانگشای جوینی). رجوع به فظاظه شود
لغت نامه دهخدا
فظاظه
- فظاظه
- پاره پاره ای از چیزی فظاظت در فارسی درشت خویی بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
فظاظه
- فظاظه
- درشتخوی گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فظاظ. رجوع به فظاظ و فظظ شود
لغت نامه دهخدا
فظاظه
- فظاظه
- پاره ای از آب نر، پاره ای از هر چیزی. (منتهی الارب). قطعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا