جدول جو
جدول جو

معنی فطین - جستجوی لغت در جدول جو

فطین(فَ)
دانا و زیرک، ماهر در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تیزخاطر. (منتهی الارب). دارای فهم و ادراک. (از اقرب الموارد). رجوع به فطن و فطون شود
لغت نامه دهخدا
فطین
تیز هوش زود یاب زیرک
تصویری از فطین
تصویر فطین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرین
تصویر فرین
(دخترانه)
ستوده، یگانه، شکوه دین، با شکوه، شکوهمند، مخفف فروردین ماه اول بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فطیر
تصویر فطیر
نانی که خمیر آن ور نیامده باشد، در یهودیت، فصح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطین
تصویر بطین
بزرگ شکم، ویژگی مردی که شکمش بزرگ باشد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
وادیی است که در شعر مذکور است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِطْ طی)
قریه ای است میان ارسوف و قیساریه بشام و قبر شعیب بدانجاست. قریه ای بین طبریه و عکا و از آنجا تا طبریه دو فرسنگ است و صلاح الدین ایوبی را با صلیبیون در این جا جنگی بزرگ روی داد و فتحی عظیم نصیب وی گردید. و بنزدیکی آن قریۀ کوچکی است بنام خباریه و گویند قبر شعیب بدین قریه است، و نیز نام جائی است میان فرما و بلبیس بمصر و بدانجا دریاچه ای است که ماهی معروف به حطینی را از آن دریاچه صید کنند
لغت نامه دهخدا
(بَث ث)
بگل کردن. (تاج المصادر بیهقی). آلوده گردیدن به گل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به گل آلودن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
مصغر فدن بمعنی کاخ مشید است. (از معجم البلدان). رجوع به فدن شود
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
جایگاهی است از سرزمین حوران که عبدالرحمان بن محمد بن ابی بکر صدیق در آنجا درگذشت و مدفون شد. وی در زمرۀ فقیهانی بود که ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان از آنان درباره طلاق قبل از نکاح استفتا کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
زمین سوزان سنگلاخ که گویی سنگش در حال سوختن است. ج، فتن. (اقرب الموارد). زمین سنگلاخ سوخته و زمین سنگناک سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عید یهود و نصرانیان. (یادداشت مؤلف). از اعیاد یهود. (اقرب الموارد) :
گر نبارد فیض باران عنایت بر سرم
لابه بر گردون رسانم چون جهود اندر فطیر.
سعدی.
رجوع به فطیرخواران شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از دیهای ساوه. (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا
(بُ طَ)
تصغیر بطن. (غیاث). مصغر بطن. (ناظم الاطباء). معنی بطین شکمک بود. (التفهیم). شکم کوچک.
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تابۀ سفالین که در وی نان پزند. (منتهی الارب). رجوع به فرن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کودک از شیر بازشده. ج، فطم. (منتهی الارب). مفطوم. (از اقرب الموارد). فصیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِطْ طی)
پتک بزرگ. لغت رومی یا سریانی است. (از منتهی الارب). پتک بزرگ. خایسک بزرگ. (زمخشری یادداشت مؤلف). مطرقۀ بزرگ یا پتک بزرگ کلان که بدان آهن را می کوبند به هندی آن را کهن گویند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(فُ طَ)
. ابن سلیمان بن عبدالملک بن زیاد دبیر، وزیر و نخستین کس از خاندان بنی فطیس بود که در اندلس به وزارت رسید و بسال 205 هجری قمری / 820 میلادی درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(ت مُ)
فهمانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دانا و زیرک خاطر ساختن معلم کسی را به تأدیب و تثقیف او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خلاف خمیر یعنی ناخاسته و هرچه زودی و شتابی کرده شود از وقت ادراک آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خمیر برنیامده. (برهان).
- امثال:
بی مایه فطیر است، منظور این است که اگر بنیاد چیزی درست نباشد به ثمر نخواهد رسید. در تداول امروز نیز بدین معنی به کار رود. هر کاری که پول در آن خرج نکنی به نتیجه نمیرسد.
، نانی را گویند که خمیر آن را مایه نزده باشند و برنیامده و نرسیده باشد. (برهان). نان بی خمیرمایه. (منتهی الارب). در تداول مردم گناباد، فطیر دو معنی دارد: یکی نانی که مایه یا خمیر ترش به آن نزنند و دیگر نان روغنی. در تداول اراک و شهرهای مرکزی ایران، نوعی نان شیرمال را که روی آن زردچوبه زنند و به اندازه های کوچک در تنور پزند فطیر می گویند و خمیر اینگونه نان را مایۀ ترش نمی زنند. معمولاً روغن و شیرۀ انگور یاخردۀ قند نیز بخمیر آن می افزایند و این نان را برای زمستان یا نوروز بیشتر تهیه میکنند:
سکوبا بدو گفت کای نامدار
فطیر است با ترۀ جویبار...
فردوسی.
دین را طلب نکردی و دنیا ز دست شد
همچون سبوس تر نه خمیری و نه فطیر.
ناصرخسرو.
مخور از خوان او نه پخته نه خام
مخر از دست او خمیر و فطیر.
ناصرخسرو.
نان آن کس پخته باشد نزد آنها کز خرد
نه خمیری دارد اندر راه فطرت نه فطیر.
سنائی.
خانه پیرزن که طوفان برد
در تنورش فطیر نتوان یافت.
خاقانی.
رجوع به فطیرخواران شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کلان شکم. (منتهی الارب). کلان شکم، یقال: رجل بطین. (ناظم الاطباء). شکم آور. (مهذب الاسماء). شخص بزرگ شکم. (فرهنگ نظام). بزرگ شکم. (آنندراج) (غیاث) ، گرانی ابر از باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رخت جهاز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جهاز. (اقرب الموارد) ، متاع. (اقرب الموارد) ، متاع افتادۀ روز غارت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، القی علیه بعاعه، ای نفسه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، القی السحاب بعاعه، همه باران خود را ریخت آن ابر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطین
تصویر قطین
از ریشه لاتینی پنبه کار پنبه دار چارک زاور، آزار
فرهنگ لغت هوشیار
نانی را گویند که خمیر آن را مایه نزده باشند و بر نیامده و نرسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطیم
تصویر فطیم
از شیر گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلین
تصویر فلین
تازی گشته چوب پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتین
تصویر فتین
گداخته، سنگلاخ سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطین
تصویر عطین
عطینه مرد بد بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطین
تصویر شطین
دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطین
تصویر تطین
آلایش به گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطین
تصویر بطین
مرد شکم بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفطین
تصویر تفطین
فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطین
تصویر مطین
گل اندود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطیر
تصویر فطیر
((فَ))
خمیری که خوب ور نیامده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطین
تصویر بطین
((بِ))
آن که شکمش بزرگ باشد، بزرگ شکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فطیر
تصویر فطیر
برسم
فرهنگ واژه فارسی سره