جدول جو
جدول جو

معنی فطیسه - جستجوی لغت در جدول جو

فطیسه(فِطْ طی سَ)
بینی خوک، بینی خوک و گرداگرد آن، لب مردم، لفج هرجانور ذی خف، خرطوم ددان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فرطیسه و فرطوسه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریسه
تصویر فریسه
جانوری که به وسیلۀ حیوانی درنده شکار شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ طَ سَ)
پهنایی بینی و بستگی و پراکندگی استخوان آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ طَ)
. ابن سلیمان بن عبدالملک بن زیاد دبیر، وزیر و نخستین کس از خاندان بنی فطیس بود که در اندلس به وزارت رسید و بسال 205 هجری قمری / 820 میلادی درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(فِطْ طی)
پتک بزرگ. لغت رومی یا سریانی است. (از منتهی الارب). پتک بزرگ. خایسک بزرگ. (زمخشری یادداشت مؤلف). مطرقۀ بزرگ یا پتک بزرگ کلان که بدان آهن را می کوبند به هندی آن را کهن گویند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(وَ سَ)
سختی کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وطیس
لغت نامه دهخدا
(فِ سَ)
سر بینی خوک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فرطوسه. فرطیسه
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ سَ)
بینی خوک. (منتهی الارب). و بینی گرگ را هم گفته اند. (اقرب الموارد) : هو منیعالفنطیسه، یعنی استوار رای و دانش و صاحب ننگ و عار است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فرطوسه و فرطیسه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ سَ)
بینی خوک. (منتهی الارب). فرطوسه. انف خوک. ج، فراطیس. (اقرب الموارد) ، نوک بینی. (منتهی الارب). پوزه. (یادداشت به خط مؤلف).
- منیعالفرطیسه، منیعالحوزه. (منتهی الارب).
، نرۀ خوک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
گوسپندی که بروز عید کشند. (منتهی الارب). گوسپندی که روز فطر کشند. فطوره. (از اقرب الموارد). رجوع به فطوره شود
لغت نامه دهخدا
(فَمَ)
شتربچۀ از شیر بازشده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
مؤنث فریس، فریسهالاسد، آنچه شیر آن را بشکند و این وزن فعیله به معنی مفعوله و تاء تأنیث برای معنی مبالغه است مثل نصیحت. ج، فرایس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
یکی از فطس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حب الاس. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فطس شود، پوست جانور مرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهره ای که بدان زنان مردان را بند کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فطیره
تصویر فطیره
کلوچه گوشتدار گوشت پیچه یلوه شن زی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیسه
تصویر طیسه
پارسی است تیسه بستر بالین
فرهنگ لغت هوشیار
دانه آس (آس پارسی و تازی است) پوزه خوک، بینی خوکی دماغ خوکی دماغ کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنطیسه
تصویر فنطیسه
پوزه خوک، گرگ، بینی گرگ، به خود استوار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فریس از ریشه پارسی اسپ شناس زن، دریده از هم دریده، شکار مونث فریس، جانوری که حیوانی درنده آن را صید کرده از هم دریده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرطیسه
تصویر فرطیسه
نوک بینی، پوزه خوک، چکش آهنگران پتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریسه
تصویر فریسه
((فَ س))
مؤنث فریس، شکاری که کشته و از هم دریده شده باشد
فرهنگ فارسی معین