جدول جو
جدول جو

معنی فطیس - جستجوی لغت در جدول جو

فطیس
(فِطْ طی)
پتک بزرگ. لغت رومی یا سریانی است. (از منتهی الارب). پتک بزرگ. خایسک بزرگ. (زمخشری یادداشت مؤلف). مطرقۀ بزرگ یا پتک بزرگ کلان که بدان آهن را می کوبند به هندی آن را کهن گویند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
فطیس
(فُ طَ)
. ابن سلیمان بن عبدالملک بن زیاد دبیر، وزیر و نخستین کس از خاندان بنی فطیس بود که در اندلس به وزارت رسید و بسال 205 هجری قمری / 820 میلادی درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریس
تصویر فریس
حلقه ای کوچک و چوبی که برای بستن بار در سر ریسمان می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فطیر
تصویر فطیر
نانی که خمیر آن ور نیامده باشد، در یهودیت، فصح
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
خلاف خمیر یعنی ناخاسته و هرچه زودی و شتابی کرده شود از وقت ادراک آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خمیر برنیامده. (برهان).
- امثال:
بی مایه فطیر است، منظور این است که اگر بنیاد چیزی درست نباشد به ثمر نخواهد رسید. در تداول امروز نیز بدین معنی به کار رود. هر کاری که پول در آن خرج نکنی به نتیجه نمیرسد.
، نانی را گویند که خمیر آن را مایه نزده باشند و برنیامده و نرسیده باشد. (برهان). نان بی خمیرمایه. (منتهی الارب). در تداول مردم گناباد، فطیر دو معنی دارد: یکی نانی که مایه یا خمیر ترش به آن نزنند و دیگر نان روغنی. در تداول اراک و شهرهای مرکزی ایران، نوعی نان شیرمال را که روی آن زردچوبه زنند و به اندازه های کوچک در تنور پزند فطیر می گویند و خمیر اینگونه نان را مایۀ ترش نمی زنند. معمولاً روغن و شیرۀ انگور یاخردۀ قند نیز بخمیر آن می افزایند و این نان را برای زمستان یا نوروز بیشتر تهیه میکنند:
سکوبا بدو گفت کای نامدار
فطیر است با ترۀ جویبار...
فردوسی.
دین را طلب نکردی و دنیا ز دست شد
همچون سبوس تر نه خمیری و نه فطیر.
ناصرخسرو.
مخور از خوان او نه پخته نه خام
مخر از دست او خمیر و فطیر.
ناصرخسرو.
نان آن کس پخته باشد نزد آنها کز خرد
نه خمیری دارد اندر راه فطرت نه فطیر.
سنائی.
خانه پیرزن که طوفان برد
در تنورش فطیر نتوان یافت.
خاقانی.
رجوع به فطیرخواران شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سست خرد. (منتهی الارب). ضعیف العقل. (اقرب الموارد) ، سست اندام. ج، فسس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
مصغر فرس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فریز که گیاه خوشبو باشد. (برهان). فریز، فریژ. رجوع به این مرادف ها شود، گوشت قدید. (برهان). فریز. فریش. رجوع به فریز و فریش شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دانا و زیرک، ماهر در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تیزخاطر. (منتهی الارب). دارای فهم و ادراک. (از اقرب الموارد). رجوع به فطن و فطون شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کودک از شیر بازشده. ج، فطم. (منتهی الارب). مفطوم. (از اقرب الموارد). فصیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ نیْ یَ)
مردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عید یهود و نصرانیان. (یادداشت مؤلف). از اعیاد یهود. (اقرب الموارد) :
گر نبارد فیض باران عنایت بر سرم
لابه بر گردون رسانم چون جهود اندر فطیر.
سعدی.
رجوع به فطیرخواران شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عفص. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
سرخس. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شجرهالنحل. قصاص. (از فرهنگ فرانسه به فارسی)
لغت نامه دهخدا
(غِطْ طی)
به معنی غطّاس (مرغ) است. (از دزی ج 2 ص 217). رجوع به غطّاس شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
سیاه. الاسود، و یذکر غالباً توکیداً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
نوعی از صنوبر. قمل قریش. (یادداشت مؤلف). صنوبرالصغار. (یادداشت دیگر). به یونانی حب صنوبر صغار است، و آس بستانی را نیز نامند و غلط کرده صاحب تحفه که نبک آس نوشته. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ زَ)
نام نهری در نزدیکی رمله در سرزمین فلسطین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
به سریانی عفص است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
سخن را بر روی سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخن را بر روی کسی گفتن. (از اقرب الموارد) ، اماته، میرانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِطْ طی سَ)
بینی خوک، بینی خوک و گرداگرد آن، لب مردم، لفج هرجانور ذی خف، خرطوم ددان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فرطیسه و فرطوسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وطیس
تصویر وطیس
تنور، جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیس
تصویر قطیس
آبنوس دروغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیس
تصویر فسیس
سست خرد، سست اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطرس
تصویر فطرس
نام یکی از حواریون عیسی علیه السلام
فرهنگ لغت هوشیار
نانی را گویند که خمیر آن را مایه نزده باشند و بر نیامده و نرسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطیم
تصویر فطیم
از شیر گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطین
تصویر فطین
تیز هوش زود یاب زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنطیس
تصویر فنطیس
دماغ کوفته: مرد، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریس
تصویر فریس
کشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطیر
تصویر فطیر
((فَ))
خمیری که خوب ور نیامده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریس
تصویر فریس
((فَ))
کشته و از هم دریده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریس
تصویر فریس
حلقه ای است از چوب که برای بستن بار در سر ریسمان بندند، چنبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فطیر
تصویر فطیر
برسم
فرهنگ واژه فارسی سره