جدول جو
جدول جو

معنی فطحل - جستجوی لغت در جدول جو

فطحل
(فِ طَ)
روزگاری که انسان در آن خلق نشده بود: زمن الفطحل، یعنی زمان نوح. و در مبالغۀ قدمت چیزی گویند: آن از زمان فطحل است. (از اقرب الموارد). مثل عهد دقیانوس در فارسی
لغت نامه دهخدا
فطحل
زروان زمان پیش از آفرینش آدمیان، لور سخت لوره سخت (لوره سیل)، فربه اشتر، بسیار دانا همه دان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فحل
تصویر فحل
ویژگی جنس نر از هر حیوانی، کنایه از دانا، خردمند
فحول شعرا: کنایه از شاعران چیره دستی که هنگام معارضه با شاعران دیگر، چیره می شوند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
لقب علقمه، بدان جهت که چون امری ءالقیس مادر جندب را بسبب غالب آمدنش بر وی در شعر طلاق داده علقمه وی را در حبالۀ نکاح خود درآورد. (منتهی الارب). رجوع به علقمۀ فحل شود
نام ابن عباس بن حسان که با یزید بن مهلب کارزار نمود و به ضرب متخالف یکدیگر را کشتند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ رَ)
بر سپرز کسی زدن، پر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ستارۀ سهیل، بدان جهت که از ستارگان دیگر برکنارباشد همچو گشن که وقت برجستن بر ماده از شتران کناره گزیند. (منتهی الارب). سهیل را گویند، چون از دیگر ستارگان کناره گیرد مانند جنس نر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
آنچه برنگ طحله باشد، و طحله رنگی است میان خاکی و سفید که کمی بسیاهی زند چون رنگ خاکستر. گویند: گرگ اطحل و شاه (گوسپند) طحلاء. ج، طحل. و گویند: خاکستر اطحل و شراب اطحل آنگاه که صافی نباشد، و فرس اخضر اطحل بدان اسب گویند که بر سبزی آن اندکی زردی باشد. و اصل اطحل آنست که برنگ سپرز (طحال) باشد. (از اقرب الموارد). سپرزرنگی، و آن رنگی است میان تیرگی و سیاهی با اندک سپیدی. (منتهی الارب). برنگ خاکستر. (بحر الجواهر). خاکسترگون. (مهذب الاسماء). ذئب اطحل، گرگ نه تیره و نه سپید. فرس اطحل، اسب که سبزی او اندک مایل بزردی باشد. شراب اطحل، شراب نه تیره و نه روشن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطحل و طحله، رنگی است بین خاکی و سپیدی، و رماد اطحل و شراب اطحل، آنگاه گویند که صافی نباشد. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
کوهی است به مکه که بدان ثور بن عبد مناه بن ادّبن طابخه را نسبت کنند و گویند ثور اطحل. بعیث گوید:
و جئنا باسلاب الملوک و احرزت
اسنّتنا مجد الاسنه و الاکل
و جئنا بعمرو بعدما حل ّ سربها
محل الذلیل خلف اطحل او عکل.
و به ثور اطحل، سفیان بن سعید ثوری را نسبت دهند که بسال 161 هجری قمری در بصره درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
هزارجشان است که فاشرا باشد. (فهرست مخزن الادویه). فاشرا. هزارافشان. هزارچشان. رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(فُ حُ)
زودخشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
موضعی است به شام که در آن جنگها واقع شده. (منتهی الارب). مسلمانان را با رومیان در این مکان وقعه ای افتاد که هشتادهزار رومی کشته شد و این واقعه معروف و به یوم الفحل و یوم الردعه و یوم النیسان مشهور است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ صَ)
دردمند سپرز گردیدن، کلان شدن سپرز، طحل کذلک، تباه شدن آب. بوی گرفتن از لای، سپرزرنگ گردیدن، بر سپرز کسی زدن، پر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ ج)
پهن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، با چوبدستی زدن. (از اقرب الموارد) ، انداختن زن بچه را. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابوعوف. ملخ نر، ام عوف، ملخ ماده. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(طُ حُ)
جمع واژۀ طحال. رجوع ب-ه طحال شود
لغت نامه دهخدا
(طَ حِ)
خشمناک، پر، آب چغزلاوه برآورده، سیاه، رجل ٌ طحل، مرد کلان سپرز. مرد دردمندسپرز مطحول، شراب ٌ طحل، شراب نه تیره نه روشن. غراب ٌ طحل، زاغ نه تیره نه روشن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فحل
تصویر فحل
هر حیوان نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحل
تصویر طحل
سپولماری درد سپرز گرفتن، بوی گرفتن آب، جمع طحال، سپرز ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطحل
تصویر اطحل
می سرخ، خاکستری رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پهن کردن، زدن با جوبدستی، بچه انداختن، تراشیدن چوب گشن پذیری: در کویک ماده، پهن شدن: نوک بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحل
تصویر فحل
((فَ حْ))
گشن، جنس نر از هر حیوان، بسیار دانا، دلیر و نیرومند، جمع فحول
فرهنگ فارسی معین
برجسته، چیره دست، مبرز، نامدار، نذیر، گشن، نر
فرهنگ واژه مترادف متضاد