جدول جو
جدول جو

معنی فضلیه - جستجوی لغت در جدول جو

فضلیه
(فَ لی یَ)
یکی از پانزده فرقۀ خوارج. پیروان فضل بن عبداﷲ. (بیان الادیان)
لغت نامه دهخدا
فضلیه
(فَ لی یَ)
مؤنث فضلی. ج، فضلیات. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فضلیات شود
لغت نامه دهخدا
فضلیه
دانش ادبی
تصویری از فضلیه
تصویر فضلیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فضله
تصویر فضله
سرگین جانوران، زیادی، اضافی، باقی مانده از هر چیز، بازمانده
فرهنگ فارسی عمید
(فُ ضَ)
منسوب به فضیل که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضَ لی یَ)
از غلات خطابیه اصحاب مفضل صیرفی هستند. معتقد به الوهیت امام جعفر صادق که چون امام از ابوالخطاب تبری جست ایشان نیز با خطابیه مخالف شدند. (خاندان نوبختی ص 264). و رجوع به ترجمه الفرق بین الفرق ص 258 شود
از فرق موسویه. اصحاب مفضل بن عمر جعفی کوفی. و رجوع به خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 264 و الملل و النحل شهرستانی چ مصر ج 1 ص 275 و ترجمه فارسی آن ص 182 و مفضل بن عمر شود
لغت نامه دهخدا
(فِلْ لی یَ)
زمینی که باران سالش نرسیده، چندانکه باران سال آینده رسد وی را. ج، فلالی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فودنج بحری. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 200 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ)
هیئت مفضله. (منتهی الارب). هیئت بادروزه پوشی، نوع تفضل. (ناظم الاطباء). نوعی از فضل. یکبار فضل. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
کوکال خجک دار. (منتهی الارب). جنسی از خنافس بود خال دار که پیوسته بر سوراخ مارها بود. (اقرب الموارد) ، فالیهالافاعی، اوائل شر و بدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ لی یَ)
مؤنث فصلی: امراض فصلیه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
فزونی. (منتهی الارب). مزیت. خلاف نقیصه و رذیله. (از اقرب الموارد) ، پایۀ بلند در فضل. ج، فضایل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ یَ)
از امیران شبانکاره است. ابن بلخی نویسد: فضلویه به کار خویش و شبانی مشغول بودی، پس به خدمت صاحب عادل رفت و این صاحب وزیری بود سخت قوی و متمکن و بارأی و تدبیر و صرامت، و سپاهسالاری بود جابی نام که صاحب را با او رأی نیکونبود، پس فضلویه را به لجاج او برمیکشید و چون ملک دیلم صاحب را بکشت، فضلویه خروج کرد و او را بگرفت وبقلعۀ ’پهن دز’ محبوس کرد... پس شبانکارگان را برکشید و نان پاره و قلاع داد. پس ملک قاورد به پارس آمد ومیان او و فضلویه جنگ قایم شد. پس فضلویه به درگاه سلطان شهید آلب ارسلان رفت و رایات منصوره را سوی پارس کشیده و پارس به ضمان به فضلویه دادند و باز عاصی شد و به دز ’خرشه’ رفت و نظام الملک او را حصار داد تااو گرفتار شد و او را بقلعۀ استخر بازداشتند و او آن قلعه را به دست گرفت. او را بگرفتند و پوستش پر کاه کردند. (از فارسنامۀ ابن بلخی چ کمبریج ص 166)
لغت نامه دهخدا
(فِ لی یَ)
فعلیه. مؤنث فعلی. (فرهنگ فارسی معین).
- قوه فعلیه، نیرو. قوت. انرژی. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به فعلی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مولانا، عبدالرحیم خوافی، معروف به پیر تسلیم. از مشایخ قرن هشتم هرات و مورد احترام ملک معزالدین حسین است، چون بر کفر ترکان غز بادغیس فتوی نوشت غزان هرات را محاصره کردند و ’پیغام فرستادند که غرض ما... قتل کسی است که ما را کافر اعتقاد کرده اکنون اگر مردم هرات می خواهند که مال و جان ایشان در عرصۀ هلاک نیفتد باید که آن شخص را بیرون فرستند... هرویان فتوی نوشتند که ضرر خاص برای نفع عام جایز است و در محلی که خدمت مولوی وعظ می گفت آن نوشته را بدستش دادند مولانا علی الفور از منبرفرود آمده غسل کرده... از شهر بیرون رفت... دشمنان او را کشتند و در خیابان دفن کردند و ترک محاصره هرات کرده روی به مساکن خود نهادند. (از رجال حبیب السیرص 57). و نیز رجوع به حبیب السیر جزو 2 ج 3 ص 78 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به ابوبکر محمد بن فضل امام بخارا. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فضله
تصویر فضله
بقیه و زائد، مانده چیزی، بازمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضلی
تصویر فضلی
فزونی فرجادی
فرهنگ لغت هوشیار
فضیلت در فارسی هنر هنر واندی دانایی، برتری فزایستگی مونث فضلی، جمع فضلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعلیه
تصویر فعلیه
مونث فعلی پویه ای، کنونی مونث علی. یا قوه فعلیه. نیرو قوت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قالی کارد، سرگین گردان خجک دار گونه ای حشره شبیه جعل و یا کوز که در سوراخ مارها می زید. توضیح با مراجعه با ماخذ مربوط این حشره شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضله
تصویر فضله
((فَ ضْ لِ))
باقی مانده و بقیه چیزی، در فارسی به معنی مدفوع، سرگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فعلیه
تصویر فعلیه
((فِ یِّ))
مؤنث فعلی
فرهنگ فارسی معین
جعل، سرگین، مدفوع، چرک، شوخ، بازمانده، بقیه، پس مانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مشاهده فضله پرندگان و ریختن آن بر سر برای بسیاری از ما رخ داده است. اما دیدن این فضله ها و مشاهده شدن آن بر سر در خواب چه تعبیر و مفهومی دارد؟
تعبیر خواب فضله
منوچهر مطیعی تهرانی گوید:
فقط مدفوع موش و گنجشک را فضله می نامند و تعبیر این دو در خواب متفاوت است. چنان چه در خواب ببینیم سرگرم پاک کردن برنج هستیم و فضله موش در آن می بینیم خواب ما می گوید زنی به ما زیان می رساند.
تعبیر خواب فضله پرندگان بر سر
منوچهر مطیعی تهرانی گوید:
فضله گنجشک لطمه ای است که از دروغ گوئی و وراجی دیگران وارد می شود.
اگر در خواب ببینیم گنجشکی بر لباس ما فضله کرده دروغ گویی دیگران به آبروی ما لطمه می زند.
اگر فضله به کلاه باشد به شخصیت بیننده خواب آسیب وارد می آید و اگر بر میوه و غذا بود به مال و دارایی
فرهنگ جامع تعبیر خواب