فصل ها، سه ماه ها، کنایه از دوره ها، برهه ها، مرحله ها، واحدهای تقسیم بندی مطالب کتاب یا مقاله ها، در ورزش دوره های برگزاری مسابقات ورزشی، جمع واژۀ فصل
فصل ها، سه ماه ها، کنایه از دوره ها، برهه ها، مرحله ها، واحدهای تقسیم بندی مطالب کتاب یا مقاله ها، در ورزش دوره های برگزاری مسابقات ورزشی، جمعِ واژۀ فصل
خرابات. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، جمع واژۀ خص ّ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به ’خص’ در این لغتنامه شود، مخصوص هر چیز و هر شغل. (از ناظم الاطباء). باب. باره. ویژه. (یادداشت بخط مؤلف) : امید رحمتست آری خصوص آن را که در خاطر ثنای سید مرسل نبی محترم گردد. سعدی. - بخصوص، بویژه. مخصوصاً. (ناظم الاطباء). - بخصوصه، بویژه. مخصوص. - خصوص در منطق، در نزد اهل منطق خصوص اطلاق میشود بر قضیۀ مخصوصه اعم از آنکه قضیۀ مخصوصه حملیه باشد یا شرطیه. - خصوص در نزد صوفیان، احدیت هر شی ٔ که آنرا متعین از شی ٔ دیگر می کند ’خصوص’ می نامند. (از تعریفات جرجانی). - خصوص در نزد علمای اصول، خصوص را اهل اصول لفظی می دانند که بوضع واحد وضع برای ’واحد’ یا ’کثیر محصور’ شود و چنین لفظی خاص نامیده میشود. اینکه گفتیم ’بوضع واحد’ مراد از واحد چیزیست اعم از ’واحد شخصی’ چون زید که آنرا ’خصوص العین’ می گویند و ’واحد جنسی’ چون حیوان که ’خصوص الجنس’ می گویند و ’واحد نوعی’ چون انسان که آنرا ’خصوص النوع’ می نامند. و اما کلمه ’کثیر’ شامل بر تثنیه و جمع و منکر و عام و اسم عدد است و با قید ’محصور’ منکر و عام از تعریف خارج می گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - خصوص فلان چیز، ویژۀ فلان چیز. فقط آن چیز نه چیز دیگر. - خصوص و عموم مطلق، نسبت بین دو کلی اگر بوجهی باشد که در هر مصداقی اگر یکی صدق کرد دیگری صدق کند دون عکس، می گویند بین این دو کلی نسبت ’خصوص و عموم مطلق’ است. - خصوص و عموم من وجه، هرگاه نسبت بین دو کلی بوجهی باشد که یکی از دو کلی بدون دیگری فی الجمله صدق کند، می گویند بین این دو نسبت خصوص و عموم من وجه است. - در خصوص، در باب. درباره. (از ناظم الاطباء). - علی الخصوص، بطور اختصاص. مخصوصاً. (ناظم الاطباء)
خرابات. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، جَمعِ واژۀ خُص ّ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به ’خص’ در این لغتنامه شود، مخصوص هر چیز و هر شغل. (از ناظم الاطباء). باب. باره. ویژه. (یادداشت بخط مؤلف) : امید رحمتست آری خصوص آن را که در خاطر ثنای سید مرسل نبی محترم گردد. سعدی. - بخصوص، بویژه. مخصوصاً. (ناظم الاطباء). - بخصوصه، بویژه. مخصوص. - خصوص در منطق، در نزد اهل منطق خصوص اطلاق میشود بر قضیۀ مخصوصه اعم از آنکه قضیۀ مخصوصه حملیه باشد یا شرطیه. - خصوص در نزد صوفیان، احدیت هر شی ٔ که آنرا متعین از شی ٔ دیگر می کند ’خصوص’ می نامند. (از تعریفات جرجانی). - خصوص در نزد علمای اصول، خصوص را اهل اصول لفظی می دانند که بوضع واحد وضع برای ’واحد’ یا ’کثیر محصور’ شود و چنین لفظی خاص نامیده میشود. اینکه گفتیم ’بوضع واحد’ مراد از واحد چیزیست اعم از ’واحد شخصی’ چون زید که آنرا ’خصوص العین’ می گویند و ’واحد جنسی’ چون حیوان که ’خصوص الجنس’ می گویند و ’واحد نوعی’ چون انسان که آنرا ’خصوص النوع’ می نامند. و اما کلمه ’کثیر’ شامل بر تثنیه و جمع و منکر و عام و اسم عدد است و با قید ’محصور’ منکر و عام از تعریف خارج می گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - خصوص فلان چیز، ویژۀ فلان چیز. فقط آن چیز نه چیز دیگر. - خصوص و عموم مطلق، نسبت بین دو کلی اگر بوجهی باشد که در هر مصداقی اگر یکی صدق کرد دیگری صدق کند دون عکس، می گویند بین این دو کلی نسبت ’خصوص و عموم مطلق’ است. - خصوص و عموم من وجه، هرگاه نسبت بین دو کلی بوجهی باشد که یکی از دو کلی بدون دیگری فی الجمله صدق کند، می گویند بین این دو نسبت خصوص و عموم من وجه است. - در خصوص، در باب. درباره. (از ناظم الاطباء). - علی الخصوص، بطور اختصاص. مخصوصاً. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ فصل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قسمت های سخن یا نوشته: آنچه دقیقی گفته بر اثر این فصول نیز نبشتم. (تاریخ بیهقی). من بازگشتم و آن فصول به استادم گفتم. (تاریخ بیهقی). چون ازخطبۀ این فصول فارغ شدم بسوی راندن تاریخ بازرفتم. (تاریخ بیهقی). من برای این سر فصولی مشبع پرداخته بودم. (کلیله و دمنه). در اغوا و اغراء بر قصد نوح واستخلاص مملکت او فصول پرداخت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، فصل های سال. چهار فصل. فصول اربعه، بهار و پاییز و تابستان و زمستان. (یادداشت مؤلف)
جَمعِ واژۀ فصل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قسمت های سخن یا نوشته: آنچه دقیقی گفته بر اثر این فصول نیز نبشتم. (تاریخ بیهقی). من بازگشتم و آن فصول به استادم گفتم. (تاریخ بیهقی). چون ازخطبۀ این فصول فارغ شدم بسوی راندن تاریخ بازرفتم. (تاریخ بیهقی). من برای این سر فصولی مشبع پرداخته بودم. (کلیله و دمنه). در اغوا و اغراء بر قصد نوح واستخلاص مملکت او فصول پرداخت. (ترجمه تاریخ یمینی) ، فصل های سال. چهار فصل. فصول اربعه، بهار و پاییز و تابستان و زمستان. (یادداشت مؤلف)
برآمدن از شهر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دانه بستن و گرفتن انگور. (منتهی الارب). بیرون آمدن دانۀ ریز بر تاک. (از اقرب الموارد) ، جدا شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، از جای برفتن. (تاج المصادر بیهقی)
برآمدن از شهر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دانه بستن و گرفتن انگور. (منتهی الارب). بیرون آمدن دانۀ ریز بر تاک. (از اقرب الموارد) ، جدا شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، از جای برفتن. (تاج المصادر بیهقی)
مصدر به معنی شصاص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). اندک شیر شدن شتر. رجوع به شصاص شود، سخت شدن عیش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). رجوع به شصاص شود، جمع واژۀ شص ّ به معنی دزد شوخ و چالاک. (آنندراج). رجوع به شص شود
مصدر به معنی شصاص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). اندک شیر شدن شتر. رجوع به شصاص شود، سخت شدن عیش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). رجوع به شصاص شود، جَمعِ واژۀ شِص ّ به معنی دزد شوخ و چالاک. (آنندراج). رجوع به شص شود
شتر مادۀ یکسالۀ فربه و باقوت. و منه: اصوص علیها صوص. (منتهی الارب). ناقه اصوص علیها صوص، مثلی است و آنرا برای مالدار و توانگری آرند که برای آن ثروت شایسته نیست. (از اقرب الموارد). ج، اصص. (منتهی الارب).
شتر مادۀ یکسالۀ فربه و باقوت. و منه: اصوص علیها صوص. (منتهی الارب). ناقه اصوص علیها صوص، مثلی است و آنرا برای مالدار و توانگری آرند که برای آن ثروت شایسته نیست. (از اقرب الموارد). ج، اُصُص. (منتهی الارب).