جدول جو
جدول جو

معنی فشو - جستجوی لغت در جدول جو

فشو(دِ)
آشکار و پراکنده گردیدن خبر و فضل. (منتهی الارب). انتشار ذکر و خبر و فضل کسی. (از اقرب الموارد). آشکار شدن خبر. (مصادراللغۀ زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشو
تصویر اشو
(پسرانه)
مقدس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرو
تصویر فرو
پایین، زیر
حقیر، پست، کوچک
پسوند متصل به واژه به معنای درون مثلاً فرو افتادن، فرو خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشو
تصویر نشو
روییدن، نمو کردن، بالیدن، پرورش یافتن، رشد، بالیدگی، یازش، وخش
نو پیدا شدن
نشو و نما: روییدگی، بالیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حشو
تصویر حشو
قسمت زائد در هر چیزی، در علوم ادبی بخش میانی هر مصراع، کلام یا جملۀ زائدی که در میان سخن واقع شود و از حیث معنی احتیاج به آن نباشد،
آنچه با آن درون چیزی را پر می کردند مانند پشم یا پنبه که میان لحاف یا تشک می کردند، برای مثال از حشو چرخ پر نشد جوف همتت / سیمرغ همتت نه چون مرغان ارزن است (انوری - ۸۴ حاشیه)
برجستگی های ریز در تار و پود پارچه، برای مثال قبا گر حریر است و گر پرنیان / به ناچار حشوش بود در میان (سعدی۱ - ۳۷)
حشو قبیح: در علوم ادبی حشوی که در آن معنی تکرار شود و این از معایب کلام است مانند کلمۀ «نهان» و «مستتر»، برای مثال از بس که بار منت تو بر تنم نشست / در زیر منت تو نهان است و مستتر
حشو متوسط: در علوم ادبی حشوی که بود و نبودش یکسان باشد، یعنی نه خوب باشد و نه بد مانند «ای دلربا»، برای مثال ز هجر روی تو ای دلربای سیمین تن / دلم ندیم ندم شد تنم عدیل عنا
حشو ملیح: در علوم ادبی حشوی که بر زینت کلام بیفزاید و معنی آن نیز مطبوع و پسندیده باشد مانند «که روانش خوش باد»، برای مثال پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد / گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان (حافظ - ۷۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو
تصویر فرو
جامه ای که از پوست برخی جانوران مانند روباه و سمور می دوختند، پوستین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشو
تصویر اشو
پاک طینت، مقدس، روشن ضمیر، مقابل دوزخی، بهشتی
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
جمع واژۀ فشل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فشل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت زند و پازند کلمه امر یعنی بیا. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فشخ
تصویر فشخ
سیلی زدن، دروغ در بازی، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشر
تصویر فشر
بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشی
تصویر فشی
پراکندن پیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشح
تصویر فشح
رویگردانی از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کندن برکندن پوست از مار از درخت، روی مالی ترکی پشت خار رنگ (گویش مهابادی) خرخره آهنی که اسپ رابدان خارند آلتی آهنی دارای دندانه چارپایان را بدان خارند تا کثافات پوست آنها پاک گردد: کشیدند گردان کوته نظر صفی چون قشو از پی یکدیگر. (شفیع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشو
تصویر کشو
جعبه چوبی یا فلزی که میان میز یا اشکاف کار می گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشو
تصویر مشو
خلر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغو
تصویر فغو
برناک (حنا)، پراکندن، خشک شدن کشت، مندارچه برگ نو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشغ
تصویر فشغ
سرخدار چینی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشق
تصویر فشق
شادمانی، آزمندی، خوشدلی، دویدن، گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشک
تصویر فشک
پارسی تازی گشته فشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشل
تصویر فشل
ترسو شدن، کاهلی مرد ترسو و بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاو
تصویر فاو
در غاله، تنگجای، ریگتوده، شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
چایمان انگلیسی شار ریزش، لوره لور (سیل) زبانزد زمین شناسی انگلیسی گربه رو، تنوره دود کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنو
تصویر فنو
ناشناس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو
تصویر فرو
بمعنای زیر، تحت، پائین، نشیب، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجو
تصویر فجو
جمع فجواء، پهندشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتو
تصویر فتو
جمع فتی، جوانان، جوانمردان، دلیران، زاوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشو
تصویر غشو
میوه کنار (کنار از پارسی به تازی رفته است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشو
تصویر حشو
انباشتن، مملو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشو
تصویر چشو
کلمه ای که خر را گویند تا بایستد چش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشو
تصویر رشو
پاره دادن بد گند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشو
تصویر آشو
مخفف آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشو
تصویر نشو
بالیدن، پرورش یافتن، نمو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو
تصویر فرو
مادون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشو
تصویر اشو
مقدس
فرهنگ واژه فارسی سره