جدول جو
جدول جو

معنی فشم - جستجوی لغت در جدول جو

فشم
(فُ شَ تَ)
قصبه ای است از دهستان رودبار قصران بخش افجۀ شهرستان تهران، دارای 1497 تن سکنه. آب مشروب آن از جاجرود و محصول عمده آن غله، بنشن، ارزن، و میوه و قلمستان است. در تابستان در حدود 40 خانوار برای هواخوری در این ده ساکن میشوند. از معادن اطراف فشم زغال سنگ استخراج میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ششم
تصویر ششم
ویژگی کسی یا چیزی که در مرتبۀ شش باشد، ششمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشم
تصویر بشم
قطره های ریز آب یخ زده، شبنم یخ زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحم
تصویر فحم
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، زگال، آلاس، شگال، اشبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حشم
تصویر حشم
خویشان، کسان، خدمتکاران و بندگان مرد، شخص بزرگ
چهارپا، چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرم
تصویر فرم
شکل، مدل، کاغذی حاوی پرسش هایی از فرد متقاضی استخدام، ثبت نام و مانند آن، لباسی یک شکل برای اعضای یک مجموعه، یونیفرم، مقابل محتوا، در علوم ادبی مجموعۀ ویژگی های ساختاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهم
تصویر فهم
دریافتن، درک کردن، دانستن، علم، دانش، قوۀ ادراک چیزی، بن مضارع فهمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشم
تصویر وشم
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمانه، کرک، ورتیج، بدبده، سلویٰ، سمان، کراک برای مثال در جنب علو همتت چرخ / مانندۀ وشم پیش چرغ است (ابوسلیک - شاعران بی دیوان - ۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشم
تصویر اشم
بلند، دراز، قدکشیده، برافراشته، مرتفع، مقابل پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فام
تصویر فام
رنگ، گون
وام، قرض، دین، پام، برای مثال به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو / چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد (ناصرخسرو۱ - ۲۰۳)
پسوند متصل به واژه به معنای مانند مثلاً ازرق فام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخ فام، سیه فام، برای مثال فیروزه فام، برافروخت رخسارۀ لعل فام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴ - ۲۹۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخم
تصویر فخم
فهمیدن، درک کردن، دریافتن، پی بردن، فهم داشتن، حس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوم
تصویر فوم
گندم، نخود و هر دانه ای که از آن نان می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشم
تصویر بشم
ملول، افسرده، سوگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشم
تصویر وشم
بخار، برای مثال دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون / ز وشم دهانش جهان تیره گون (فردوسی - مجمع الفرس - وشم)
خال، خالی که با نیل و سوزن روی پوست بدن ایجاد می کنند، خال کوبی، خالکوبی، کبودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشم
تصویر خشم
عصبانیت، غضب، برآشفتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهم
تصویر فهم
فهمیده، دانا، بافهم، آگاهانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشم
تصویر پشم
موهایی که بر پوست بدن گوسفند، بز، شتر و امثال آن می روید و از آن پارچه های پشمی بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشی
تصویر فشی
پراکندن پیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقم
تصویر فقم
بینی سگ، آرواره زنخ پر نااستوار لب پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم
تصویر پشم
موهائی که بر تن حیوانات چون شتر وگوسفند و بز روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم
تصویر خشم
غضب، غیظ، قهر
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب حیای بسیار خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشم
تصویر جشم
سنگینی، رنج، فربهی سینه، جمع جشم، فربهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشم
تصویر رشم
نوشتن، نگاشتن، مهرکردن انبار، نشان نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشم
تصویر بشم
سوگوار وملول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بینی دراز، خودبین، مهتر بزرگ تیره مرد بلندبینی، مرد خودپسند خود بین. گیاهی است از تیره چلیپائیان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاماخ گونه ای چاش (غله) دانه ای کوچک واقع در مرحله شش سادس باب ششم نفر ششم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشم
تصویر غشم
بیداد کردن، ستم، ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فام
تصویر فام
قرض، دین، وام، رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدم
تصویر فدم
گنگلاج کند سخن، دیر یاب، گول و بد خوی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخم
تصویر فخم
بزرگ قدر
فرهنگ لغت هوشیار
انگشت هر آنگه که بر زد یکی باد سرد چو زنگی بر انگیخت ز انگشت گرد (فردوسی) زگال اخگر خاموش انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرم
تصویر فرم
غم و دلتنگی و اندوه شکل، رسم و طرز و رفتار، قالب و نمونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهم
تصویر فهم
دانایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرم
تصویر فرم
گونه، پیکر گونه
فرهنگ واژه فارسی سره