جدول جو
جدول جو

معنی فسندوز - جستجوی لغت در جدول جو

فسندوز
(فَ سَ قَ)
دهی از بخش میاندوآب شهرستان مراغه که دارای 500 تن سکنه است. آب آن از زرینه رود و محصول عمده اش غله، پنبه، چغندر و کرچک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلدوز
تصویر سلدوز
(پسرانه)
نام یکی از امرای مغول در دوره غازان خان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سندوس
تصویر سندوس
(دخترانه)
نام خواهر خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بندوز
تصویر بندوز
جوال دوز، نوعی نخ برای دوختن جوال، توبره و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپندوز
تصویر سپندوز
کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، شنگرک، بادریسه، سنگرک، چناب، سنگور، کلیچۀ خیمه برای مثال ای سپندوز خیمۀ گردون / ای سپندار خانۀ اسرار (ابوالمعالی رازی - لغتنامه - سپندوز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلندوز
تصویر هلندوز
شبدر، گیاهی خودرو یا کاشتنی با سه برگچۀ گرد که معمولاً به مصرف خوراک دام می رسد، کرپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوز
تصویر اندوز
اندوختن، پسوند متصل به واژه به معنای اندوزنده مثلاً مال اندوز
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
سوزن کلاف. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان که در 46000 گزی باختر قصبۀ رزن و 22000 گزی باختر دمق واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 776 تن است. آب آن از چشمه و قنات بابانظر تأمین میشود. محصول آن غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و در تابستان از قادرخلج اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از افساره و سرآخور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است که ساج ازاو خیزد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
از سمندور تا بخیزد عود
تا همی ساج خیزد از سندور.
خسروی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پارچۀ نازک از پنبه و کتان: و بر ایشان جامه های پشمین و سندوس فکنده. (مجمل التواریخ و القصص). سندس
لغت نامه دهخدا
(سُ)
امیرچوپان سلدوز یکی از امرای مغولی بسیار مهم دورۀ غازان خان است که در زمان الجایتو امیرالامرایی داشت و دختر ایلخان دولندی را در ازدواج آورد و حیثیت و پایۀ او بمقامی بود که اولجایتو در بستر مرگ پسر خود ابوسعید را به امیرچوپان سپرده بود. (از تاریخ عصر حافظ ص 17)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام یکی از بخشهای تابع شهرستان ارومیه در جنوب خاوری ارومیه واقع است. از شمال به دهستان دول و از جنوب و خاور بشهر ویران و لاهیجان از باختر ب حومه اشنویه محدود است. هوای بخش معتدل ومحصول عمده آن غلات، توتون، چغندرقند، حبوبات، برنج است. آب مزروعی این بخش از رود خانه گدوار چشمه سارها تأمین میگردد، و دارای یک دهستان بنام حومه میباشد. دهستان حومه از 92 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده وجمعیت آن در حدود 21400 تن است. و قراء مهم آن قصبۀ نقده (مرکز بخش) و دهستان خلیفان، فرخ زاد، ممیان، محمدیار، محمدشاه پائین، آق طویله، چیانه، حسنلی، قلعه جوق میباشد. راه شوسه بخانه و اشنویه و مهاباد داشته اکثر راههای قراء ارابه رو میباشد که در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قندز. (مجالس النفایس) (حاشیۀ برهان چ معین) : مولانا قبولی قندوزی است. (مجالس النفایس ص 242). رجوع به قندز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اندوزنده. (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). جمعکننده. (شرفنامۀ منیری) (سروری) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء). حاصل کننده. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری). در ترکیب به معنی اندوزنده آید. (فرهنگ فارسی معین) : ثواب اندوز، جاه اندوز، حکمت اندوز، دانش اندوز، سروراندوز، سیم اندوز، شرف اندوز، شکراندوز، شهرت اندوز، عفواندوز، عمل اندوز، غم اندوز، کین اندوز، عفواندوز، مال اندوز، مهراندوز، نام اندوز، نیکی اندوز.
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
گیاهی است که در دواها به کار برند. (انجمن آرا). نوعی ازریباس. (یادداشت مؤلف). با رای بی نقطه هم به نظر آمده است بر وزن سقنقور. (برهان). کرپا. (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
بادریسه و کماج خیمه را گویند، و آن تخته ای باشد میان سوراخ که بر سرستون خیمه گذرانند. (برهان) (آنندراج) :
ای سپندوز خیمۀ گردون
ای سپندار خانه اسرار.
ابوالمعالی رازی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رامیان، این ناحیه در دشت قرار دارد و آب و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریایی است، دارای 270 تن سکنه می باشد که شیعی مذهبند و زبانشان فارسی و ترکی است، آب آنجا از چشمه سار و محصول برنج و غلات و توتون و سیگار و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و کرباس است راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جوالدوز، و آن را گندوزه نیز گویند. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 319)
لغت نامه دهخدا
در ترکیب بمعنی (اندوزنده) آید: مال اندوز، نیز در ترکیب بمعنی (اندوخته) آید: ظلمت اندوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندوز
تصویر بندوز
جوال دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلندوز
تصویر هلندوز
شبدر
فرهنگ لغت هوشیار