ستیخ. هر چیز راست و بلند چون ستون و نیزه. مستوزی: اتطاء، استیخ ایستادن. (منتهی الارب). - استیخ شدن، راست شدن. - استیخ کردن، سیخ کردن. راست و شق کردن، چنانکه نره را. - استیخ کردن گردن یاگوش و جز آن، راست و بلند کردن گردن یا گوش و غیره: اثراب الیه، گردن را استیخ کرد بسوی او در نگریستن. انشظاظ، استیخ کردن نره را. (منتهی الارب). و امروز سیخ شدن و سیخ کردن گویند، مداجاه. مدارا کردن، مغالطه. (از قطر المحیط)
ستیخ. هر چیز راست و بلند چون ستون و نیزه. مستوزی: اتطاء، استیخ ایستادن. (منتهی الارب). - استیخ شدن، راست شدن. - استیخ کردن، سیخ کردن. راست و شق کردن، چنانکه نره را. - استیخ کردن گردن یاگوش و جز آن، راست و بلند کردن گردن یا گوش و غیره: اثراَب الیه، گردن را استیخ کرد بسوی او در نگریستن. انشظاظ، استیخ کردن نره را. (منتهی الارب). و امروز سیخ شدن و سیخ کردن گویند، مداجاه. مدارا کردن، مغالطه. (از قطر المحیط)