جدول جو
جدول جو

معنی فسمتیخ - جستجوی لغت در جدول جو

فسمتیخ(فْسَ / فَ سَ)
پسامتیک. نام دو تن از پادشاهان سلسلۀ بیست وششم فراعنۀ مصر. (از ایران باستان تألیف پیرنیا ص 182 به بعد). رجوع به پسامتیک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستیخ
تصویر ستیخ
ستیغ، بلندترین تیغۀ کوه، بلندی کوه، سر کوه، تیزی کوه، راست، بلند، راست ایستاده مانند ستون و نیزه، برای مثال خم آورد پشت و سنان ستیخآآآ / بزد تند و برکند هفتاد میخ (فردوسی - لغت نامه - ستیخ)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
ستیخ. هر چیز راست و بلند چون ستون و نیزه. مستوزی: اتطاء، استیخ ایستادن. (منتهی الارب).
- استیخ شدن، راست شدن.
- استیخ کردن، سیخ کردن. راست و شق کردن، چنانکه نره را.
- استیخ کردن گردن یاگوش و جز آن، راست و بلند کردن گردن یا گوش و غیره: اثراب الیه، گردن را استیخ کرد بسوی او در نگریستن. انشظاظ، استیخ کردن نره را. (منتهی الارب). و امروز سیخ شدن و سیخ کردن گویند، مداجاه. مدارا کردن، مغالطه. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
فسمونیون. اسفیداج سرب. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فسمونیون است
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آنکه به حاجت خود نرسد و صلاح کار را نشاید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِتْ تی)
چوب دراز نرم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کسمتیک
تصویر کسمتیک
فرانسوی زیب ابزار، زیبداشت (حفظ زیبایی)
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز راست و بلند همچون کوه و نیزه، بلندی سر کوه. یا ستیغ خاصره. تاج استخوان خاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیخ
تصویر فسیخ
سست کار فرو گذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
جهت مندی، جهت دار بودن
دیکشنری اردو به فارسی