جدول جو
جدول جو

معنی فسقه - جستجوی لغت در جدول جو

فسقه
فاسق ها، مردی که با زن شوهردار رابطه های جنسی دارد، کسانی که مرتکب فسق شود، فاجرها، گناهکارها، جمع واژۀ فاسق
تصویری از فسقه
تصویر فسقه
فرهنگ فارسی عمید
فسقه
(فَ سَ قَ)
جمع واژۀ فاسق. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (اقرب الموارد). فسّاق. رجوع به فسّاق شود
لغت نامه دهخدا
فسقه
تبهکار گنهکار ناراست کردار، مردی که با زن شوهر دار دوستی و هم صحبتی کند، جمع فساق فسقه فاسقین، جمع فاسق، جهمرزان ناراستکاران گمراهان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرقه
تصویر فرقه
دسته ای از مردم، طایفه، گروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاسقه
تصویر فاسقه
فاحشه، زن بدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاقه
تصویر فاقه
فقر، تنگ دستی
فرهنگ فارسی عمید
(فُ تُ قَ)
از شاگردان ابوعلی حسین بن علی بن زید المهلبی و کتاب غریب الحدیث از اوست. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ قی یَ)
حوض. (منتهی الارب). ج، فساقی. اصلاً لاتینی است. (اقرب الموارد). جای دست و روی شستن از خانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
فاقت. فقر و نیازمندی. از این کلمه فعل از باب افتعال آید نه از ثلاثی مجرد. (از اقرب الموارد). درویشی. (منتهی الارب) :
ناقۀ همت به راه فاقه ران تا گرددت
توشه خوشۀ چرخ و منزلگاه راه کهکشان.
خاقانی.
شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است
فارغم از دولتی که نعمت و ناز است.
خاقانی.
داد بخششها و خلعت های خاص
آن عرب را کرد از فاقه خلاص.
مولوی.
طاقت بار فاقه ندارم. (گلستان).
مرد درویش که بار ستم فاقه کشید
به در مرگ همانا که سبکبار آید.
(گلستان).
طایفه ای از درویشان از جور فاقه به جان آمده بودند و از درویشی به فغان. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(سِ قَ)
مؤنث فاسق. ج، فاسقات، فواسق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَسْ وَ)
یکبار از فساء. ج، فسوات. (از اقرب الموارد). رجوع به فساء شود
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ / لِ)
افسانه، تاریخ، مشابهت و مانندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
شاخ خرد خرمابن. (ناظم الاطباء). مفرد فسل است. رجوع به فسل شود
لغت نامه دهخدا
(فِ سَ رَ / رِ)
به معنی لرزه باشد خواه از سرما و خواه از ترس و بیم. (برهان). لرز. لرزه. قله. فراخه. فراشه. قشعریره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به یونانی فروع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ دَ)
فسادکنندگان. جمع واژۀ فاسد. (از آنندراج). در اقرب المواردو منتهی الارب فسدی ̍ آمده است. رجوع به فسدی شود
لغت نامه دهخدا
به معنی تل مرتفع و نام یکی از مرتفعات کوه نبو است که موسی قبل از موت خود اراضی مقدسه را از بالای آن دید. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فُ حَ)
فراخی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ قَ)
رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَسَ قَ)
اسم مکان از فسق. بیت اللطف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل فسق و فساد. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات). مفسقه:
قوت و غذای باب تو و عم و خال تو
ز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه.
سوزنی (از یادداشت ایضاً).
این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو
کآنجا که افتاده ست او نی مفسقه نی معبده ست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
زمین سنگلاخ سوخته ج، بساق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فستقه
تصویر فستقه
پسته خورانیدن، پسته زدن به پالوده یا خوراکی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسحه
تصویر فسحه
فسحت در فارسی گشادگی دلبازی، گنجایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسخه
تصویر فسخه
سست خرد، سست اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسقیه
تصویر فسقیه
تالابه فشانه دار (فشانه فواره)، پادیابخانه (پادیاب وضوء)
فرهنگ لغت هوشیار
نیمه جدا، لپه از گیاهان این واژه در برخی فرهنگ های فارسی فلقه آمده نصف شی شکافته نیمه چیزی که از هم شکافته باشند. نصف شی شکافته، پاره چیزی قطعه، جمع فلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقه
تصویر فرقه
گروه مردم، دسته ای از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسقه
تصویر فاسقه
مونث فاسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاقه
تصویر فاقه
لنگن، بیابان کوچک، شانه کوچک نیازمندی، فقر تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلقه
تصویر فلقه
((فَ قَ یا ق))
نیمه چیزی که از هم شکافته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرقه
تصویر فرقه
((فِ رْ قِ))
دسته، گروه، طایفه، جمع فرق، فرقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاقه
تصویر فاقه
((ق ِ))
فقر، تنگدستی، فاقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاسقه
تصویر فاسقه
((س قَ یا قِ))
مؤنث فاسق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرقه
تصویر فرقه
دسته، گروه
فرهنگ واژه فارسی سره
فقه
دیکشنری عربی به فارسی