جدول جو
جدول جو

معنی فسطیار - جستجوی لغت در جدول جو

فسطیار
(فَ)
از یونانی، فرمانده هزارمرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هستیار
تصویر هستیار
(پسرانه)
احساس کننده، ادیب (نگارش کردی: ههستیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
یاری دهنده، مددکار، کمک کننده، همدست، معاون
فرهنگ فارسی عمید
(مُ اَ)
برفتن. (تاج المصادر بیهقی). رفتن.
لغت نامه دهخدا
(رَ سَدْ)
در اصطلاح پیشاهنگی، رئیس یک رسد پیشاهنگی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانۀشهرستان سقز واقع در 18هزارگزی جنوب باختری بانه و 10 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انشقاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَسْتْ)
یاری ده. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس). ممد ومعاون و مددکننده و یاری دهنده. (برهان). مددکار و ممد. (آنندراج) (انجمن آرا). مددکار. (غیاث). قوت و قدرت دهنده و یار و ناصر. (ناظم الاطباء). معاضد. معاون. معین. عون. مدد. همدست و مساعد. همکار. شریک در عمل. (یادداشت مرحوم دهخدا). یاری دهنده:
بدین مرز باارز یار توام
به هر نیک و بد دستیار توام.
فردوسی.
غریبیم و تنها و بی دستیار
به شهر کسان در بماندیم خوار.
فردوسی.
نه بور نبردی بکار آیدم
نه ایدر کسی دستیار آیدم.
اسدی.
بکوهی برآمد همه سنگ و خار
تنی چندش از ویژگان دستیار.
اسدی.
دستیار و ستور کار سفر
ساخته کرد هرچه نیکوتر.
عنصری.
عفریت دوستار تو و دستیار تست
جبریل دستیار من و دوستار من.
ناصرخسرو.
رایان ترا مسخر و شاهان ترا مطیع
گردون ترا مساعد و اقبال دستیار.
مسعودسعد.
جان او را دستیار دل او را دوستدار
طبع ورا سازوار عقل ورا ترجمان.
مسعودسعد.
ز من دوستان روی برتافتند
نه کس دستیار و نه کس مهربان.
مسعودسعد.
زیان چه دارد اگر وقت کار و ساعت جنگ
بود سپاه ترا دستیار از آتش و آب.
مسعودسعد.
تن من چون جدا شد از بر تو
عاجز آمدکه دستیار نداشت.
مسعودسعد.
جاه وتخت تو دستیار تواند
بادی از جاه و تخت برخوردار.
مسعودسعد.
به پیروزی برو با طالع سعد
که نصرت خنجرت را دستیار است.
مسعودسعد.
بتا نگارا بر هجر دستیار مباش
ازآنکه هجر سر شور و رای شر دارد.
مسعودسعد.
شاها بنای ملک بتو استوار باد
در دست جاه تو ز بقا دستیار باد.
مسعودسعد.
نیک و بد دان در این سپنج سرای
جفت بد دستیار ناهمتای.
سنائی.
شاید که خاکپای تو بوسم که خود توئی
مداح را بجودو بانصاف دستیار.
سنائی.
بادش سعادت دستیارارواح قدسی دوستدار
اجرام علوی پیشکار ایزد نگهبان باد هم.
خاقانی.
هرچه دامن تا گریبان دستیار خواجگی است
جمله را در آستین نه آستین را برفشان.
نظامی.
در ملک دستیار قلم گشت عدل او
تا تاب و گوشمال کمند و کمان دمد.
سلمان (از شرفنامۀ منیری).
نیست مر درماندگان فاقه را
جز ایادی و عطایت دستیار.
؟ (از آنندراج).
دریادلا ز صدر تو محروم مانده ام
زیرا که نیست عزم مرا دستیار پای.
؟ (از شرفنامۀ منیری).
، شاگرد و زیردست. (برهان). زیردست و مرید و شاگرد و مطیع. (ناظم الاطباء). نوچه، وزیر. (ناظم الاطباء) ، سلاح. (آنندراج) ، دستیاره. دست بند. دستوانه:
بر پای ظلم هیبت او پای بند گشت
بر دست عدل دولت او دستیار شد.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
تصویری از استیار
تصویر استیار
پیروی: به روش دیگری رفتن، خواربار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
یاری ده، مدد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطیار
تصویر انطیار
شکافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
معاون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
معاون، آسیستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
مساعدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
Assistant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
assistant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
asistente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
msaidizi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
Assistent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
помічник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
asystent
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
助手
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
assistente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
معاون
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
সহকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
asistan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
assistente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
조수
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
助手
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
עוזר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
помощник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
asisten
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
ผู้ช่วย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
assistent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دستیار
تصویر دستیار
सहायक
دیکشنری فارسی به هندی