جدول جو
جدول جو

معنی فزعی - جستجوی لغت در جدول جو

فزعی
(فَ عی ی)
منسوب به فزع که نام بطنی است از قبایل عرب. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرعی
تصویر فرعی
مسیر غیراصلی، کنایه از غیراصلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فزع
تصویر فزع
ترس، بیم، هراس، ناله و زاری، فریاد
فزع اکبر: ترس و بیم روز قیامت
فرهنگ فارسی عمید
(فِرَ)
تمیم بن فرع مصری. از عمرو بن العاص و عقبه بن عامر و جز آنان روایت دارد. حرمله بن عمران از وی روایت کند. (اللباب فی تهذیب الانساب. ج 2 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(فَ زِ)
ترسان و خائف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَزْ زی)
منسوب به فز که محله ای است در نیشابور. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ عی ی)
سخن چین و نمام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ)
منسوب به فقع که مخفف فقاع است.
- فقعی کار، چیزی شبیه فقاع. نوعی مشروب:
فقعی کاری از دکان غمش
همچو تریاک از خزانه خورم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرع. مقابل اصلی. (یادداشت به خط مؤلف) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
منسوب به فرع که نام پدر تمیم بن فرع فرعی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فزا. فزاینده بیشتر در ترکیب ها بصورت پساوند به کار رود و اگر مستقلاً استعمال شود فعل امر است.
- جانفزای، جان بخش. آنچه جان را نشاط بخشد:
بیا ساقی آن شربت جانفزای
بمن ده که دارم غم جانگزای.
نظامی.
دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت
گفتار جانفزایش در گوشم ارغنون زد.
سعدی.
- شکایت فزای، بسیار شکایت کننده:
ری نیک بد و لیک صدورش عظیم نیک
من شاکر صدور و شکایت فزای ری.
خاقانی.
- نعمت فزای، که نعمت افزون کند. که نعمت را بیشتر کند:
ایا ضمیر تو شادی گشای انده بند
ایا قبول تو نعمت فزای انده کاه.
امیرمعزی.
رجوع به فزا شود
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ عَ)
کسی که از مردم ترسد. مرد بسیار ترسنده از مردم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ عَ)
هرکه از وی ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خشمناک کف برآورده از دهان، (آنندراج) (اقرب الموارد)، مؤنث آن فاعیه است
لغت نامه دهخدا
تصویری از فزعه
تصویر فزعه
بز دل هراسیده سهمناک هراسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزع
تصویر فزع
هراس، ترس، ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرعی
تصویر فرعی
ستاکی منسوب به فرع، آنچه که فرع باشد مقابل اصلی: شعب فرعی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاعی
تصویر فاعی
کف به دهان خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرعی
تصویر فرعی
((فَ رْ))
منسوب به فرع، غیراصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فزع
تصویر فزع
((فَ زَ))
ترس، بیم، ناله، زاری
فرهنگ فارسی معین
تابع، ضمیمه، منشعب
متضاد: اصلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی تابی، جزع، فریاد، فغان، ناله، بیم، ترس، هراس
فرهنگ واژه مترادف متضاد