جدول جو
جدول جو

معنی فریوک - جستجوی لغت در جدول جو

فریوک
(فَ ری وَ)
به معنی خربزه است که عربان بطیخ گویند. (برهان). نام فارسی بطیخ است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریوش
تصویر فریوش
(دخترانه)
زنگ، همان پریوش هم هست، پریوش، زیبا چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرتوک
تصویر فرتوک
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراوک
تصویر فراوک
(پسرانه)
اوستایی نام پسر نساک و سیامک در داستان آفرینش اوستا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرموک
تصویر فرموک
گردنا، نوعی اسباب بازی شبیه دوک که دور خود می چرخد، گلولۀ نخ که روی دوک پیچیده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
مرغ جوان تخم ناکرده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
زن دشمن شوی. (منتهی الارب). زنی که شوی خود را دشمن دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
اسم فارسی فرخ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). کبک جوانه یا مرغ خانگی جوانه. فرخ. جوجه. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرخ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دانۀ مالیده. (منتهی الارب). المفروک المنقی من الحب. (اقرب الموارد) ، طعامی است که گندم نارسیده را مالیده بروغن و جزآن ترتیب داده. (منتهی الارب). طعامی که از دانۀ خرد کرده با روغن و جز آن سازند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دهی از بخش اردل شهرستان شهر کرد که دارای 66 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فِرْ ری)
اکسید فریک ترکیبی از آهن سه ظرفیتی و اکسیژن که در صورت اختلاط با مقداری گل اخرا برای رنگ کردن آهن به کار میرود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ فَ وَ)
به معنی شبان فریب است. (فرهنگ جهانگیری). به معنی شبان فریبک است. (برهان قاطع). رجوع به شبان فریب، شبان فریو و شبان فریبک شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گروهۀ ریسمان ریسیده شده را گویند که بر دوک پیچیده شده باشد. (برهان) :
مشغول پنبه چرخ و ندانسته کآفتاب
فرموک اخترانش بدزدد زدوکدان.
اثیر اخسیکتی.
سراپایت یکی گردد چو فرموک
چو مردان ترک گیری پنبه و دوک.
عطار.
، چوبی را نیز گویند به اندام مخروطی که طفلان ریسمانی را بر آن پیچند و از دست گذارند تا روی زمین به چرخ درآید. (برهان). فرفروک. فرفر. فرفره. بادفر. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی پرستو است و آن مرغی باشد که به عربی خطاف گویند. (برهان). مصحف پرستوک. (حاشیۀ برهان چ معین) ، خفاش که آن را مرغ عیسی گویند. (فهرست مخزن الادویه). در این معنی مصحف فرپرک است. رجوع به فرپرک و فرستوک شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فرد: جوزوک و الا فردوک. (از دزی ج 2 ص 251). رجوع به فرد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
دهی است از بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که از چشمه ها و رود خانه رامرودمشروب میشود و محصول عمده آنجا غله، برنج، ارزن، عسل و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروک
تصویر فروک
کنیک از شوی (کنیک متنفر) بیزار از شوی
فرهنگ لغت هوشیار
جوکولکو خوارکی از جوکول گندم یا برنج نارس و مغز گردو و دارچین و شکر فراهم آرند، دانه کوبیده، بیزار از زن خود کنیک: مرد یا اکسید فریک. ترکیبی است از آهن سه ظرفیتی اکسیژن که در صورت اختلاط با مقداری خاک رس به نام گل اخرا برای رنگ کردن آهن به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
گروهه ریسمان ریسیده که بر دوک پیچیده باشند، چوبی بشکل مخروط که کودکان ریسمان بدان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین بچرخ در آید
فرهنگ لغت هوشیار
به قول بعضی پرنده ایست به جثه یک باشه (قرقی) و به نقل بعضی دیگر به اندازه یک چلچله که در داخل پوشالها و تیغهای تمشک تخم گذارد و غالبا بر زمین نشیند تا کسی به فاصله نزدیک وی نرسد نمی پرد. گروهی نیز او را مرغ عیسی دانند که همان شبکور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتوک
تصویر فرتوک
((فَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرموک
تصویر فرموک
((فَ))
گروهه ریسمان ریسیده که در دوک پیچیده باشند، چوبی به شکل مخروط که کودکان ریسمان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین به چرخ درآید
فرهنگ فارسی معین
درستکار، صحیح العمل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع چهاردانگه ی هزار جریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
به تندی و با شتاب رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دریاچه، دریاچه، از مراتع لاریجان واقع در حوزه ی شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی