جدول جو
جدول جو

معنی فریمان - جستجوی لغت در جدول جو

فریمان
(پسرانه)
فر و شکوه ایمان، نام بخشی از استان خراسان
تصویری از فریمان
تصویر فریمان
فرهنگ نامهای ایرانی
فریمان
(فَ)
شهر کوچکی است در مرکز بخش فریمان مشهد که تا پیش از 1313 هجری شمسی قریۀ بی اهمیتی بیش نبود و طوایف بربری و تیموری در آن ساکن بودند. رضاشاه از نظر موقعیت طبیعی این ناحیه بدان توجه کرد و موجبات آبادانی و شهرسازی درست را در آن فراهم ساخت و اکنون دارای ادارات و بناهای نوساز و خیابانهای متعدد است و در آن بندی ساخته شده که از طریق لوله کشی آب مشروب اهالی را تأمین میکند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریمن
تصویر فریمن
(پسرانه)
زیبا اندیش، خوش فکر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
(پسرانه)
دستور، حکم، حکم، امر، دستور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریان
تصویر فریان
(پسرانه)
آزاده، آزادگی، زبان سانسکریت، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای اندلس در زمان مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریما
تصویر فریما
(دخترانه)
زیبا و دوست داشتنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریماه
تصویر فریماه
(دخترانه)
دارای زیبایی و شکوهی چون ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریمانه
تصویر فریمانه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سبزوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نریمان
تصویر نریمان
(پسرانه)
قدرتمند، پهلوان، دلیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر سام جد رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
امر، دستور، حکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود، حکم، وسیله ای دایره ای شکل برای هدایت خودرو، رل
فرمان بردن: کنایه از اطاعت کردن
فرمان راندن: کنایه از حکومت کردن
فرمان دادن: امر کردن، حکم کردن، اجازه دادن
فرمان یافتن: دریافت کردن فرمان، کنایه از مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نریمان
تصویر نریمان
نرمنش، نرسرشت، مردسرشت، دلیر، پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
در اوستا: نئیره منه، مرکب از دو جزو: نئیره به معنی نر، فحل + منه (= مناو) از ریشه من (اندیشیدن) ، جمعاً یعنی نرمنش، مردسرشت. در گزارش پهلوی این کلمه را به مرت منیشن ترجمه کرده اند و به تعبیر دیگر دلیر و پهلوان. این کلمه در اوستا صفت گرشاسپ جهان پهلوان است، ولی به تدریج به صورت نریمان و نیرم درآمده اسم خاص (علم) گردید و در ادبیات ما سام (بن) گرشاسب (بن) نریمان آمده در صورتی که در اصل نریمان صفت (و لقب) خود گرشاسب بوده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به معنی نریم است که جد رستم زال باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (از غیاث اللغات). نام پهلوان مشهور ایران که پسر قهرمان پدر سام و جد زال زر که جد بزرگ رستم باشد. (ناظم الاطباء) :
همی حیران و بی سامان و پژمان حال گردیدی
اگر دیدی به صف ّ دشمنان سام نریمانش.
ناصرخسرو.
آورده ام سه بیت به تضمین ز شعر خویش
در مرثیه به نام نریمان برآمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
دهی است از بخش جغتای شهرستان سبزوار که دارای 533 تن سکنه است. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصول عمده آنجا غله، پنبه، زیره و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ قِ)
ده کوچکی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در فرهنگ برهان قاطع و انجمن آراو جز آن نوشته اند: کریمان نام جد دوم رستم زال است که پدر نریمان باشد. و ولف در فهرست لغات شاهنامه و نیز فرهنگ آنندراج نوشته اند: نام یک پهلوان ایرانی که پدر نریمان بوده است. اما این معنی نادرست است و منشاء آن ظاهراً بیت زیر است از شاهنامه:
همان سام پور نریمان بود
نریمان گرد از کریمان بود.
(از یادداشت مؤلف).
در اینجا کریمان جمع کریم عربی است. رشیدی بیت زیر را از فردوسی شاهد آورده و انتساب آن بدان گویندۀ بزرگ مورد تأمل است:
به بالای سام نریمان بود
بمردی و زور کریمان بود.
(ازحاشیۀ برهان چ معین).
، نام شهر کرمان هم بوده است. (برهان). در مؤید گفته که نام شهر کرمان کریمان بوده و حذف شده به کرمان شهرت نموده است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
در حال فریبیدن و فریفتن. (یادداشت بخط مؤلف) :
گرد گردان و فریبانت همی برد چو گوی
تا چو چوگانت بکرد این فلک چوگان باز.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ)
نام قریه ای است از قرای هرات که بر در شهر واقع شده و آن را فریزه نیز گویند. (آنندراج). فریزن. رجوع به فریزن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تثنیۀ فریق درحالت رفع. فریقین، دو طرف. رجوع به فریقین شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از دهات آمل بوده است از بخش دابو. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 152 از ترجمه فارسی). رجوع به فریمان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
حکم، امر، دستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
((فَ))
دستور، امر، حکم، توقیع پادشاه، وسیله کنترل اتومبیل، دوچرخه، موتورسیکلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نریمان
تصویر نریمان
((نَ))
نام پهلوان مشهور ایران که پدر سام است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریبان
تصویر فریبان
((فَ))
فریبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
آمره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
Command, Commandment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
commande, commandement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
comando, mandamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
команда , заповедь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
Befehl, Gebot
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
rozkaz, przykazanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
команда , заповідь
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
comando, mandamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
comando, comandamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
bevel, gebod
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرمان
تصویر فرمان
आदेश , आज्ञा
دیکشنری فارسی به هندی