فرمودۀ خدای از زکاه مال و ستور، و از نماز و روزه. ج، فرائض. (منتهی الارب) : هیچ بیکار نیست یک ساعت ماتم تو فریضه تر کار است. مسعودسعد. ، زن کلانسال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بهرۀ فرض کرده. (منتهی الارب). حصۀ مفروضه. (اقرب الموارد) ، علم قسمت میراث. (منتهی الارب) ، نماز. صلاه. (یادداشت مؤلف). نماز واجب: خدایگان جهان مر نماز نافله را بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار. ابوحنیفۀ اسکافی. در چنین منظر چو بگذاری فریضه ی کردگار بهتر آن باشد که مدح آل پیغمبر کنی. ناصرخسرو. سی ساله فرض بر در کعبه قضا کنم تکبیر آن فریضه به بطحابرآورم. خاقانی. ، واجب. لازم الاجرا: هرچه خداوند اندیشیده است همه فریضه و عین صواب است. (تاریخ بیهقی). اما فریضه است دو سه قاصد با ملطفه های توقیعی به قلعۀ میکالی فرستادن. (تاریخ بیهقی). با تو چندین فریضه دارم. (تاریخ بیهقی). گر هیچگونه درگذرد مدحتی ز وقت ناچار چون نماز فریضه قضا کنم. مسعودسعد. تن را سجود کعبه فریضه ست و نقص نیست گر دیده را ز دیدن کعبه جدا کند. خاقانی. به هر جا که پیکار فرمودشان فریضه ترین کاری آن بودشان. نظامی. ترکیب ها: - فریضه دیدن. فریضه کردن. فریضه گردیدن. فریضه گشتن. رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود
فرمودۀ خدای از زکاه مال و ستور، و از نماز و روزه. ج، فرائض. (منتهی الارب) : هیچ بیکار نیست یک ساعت ماتم تو فریضه تر کار است. مسعودسعد. ، زن کلانسال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بهرۀ فرض کرده. (منتهی الارب). حصۀ مفروضه. (اقرب الموارد) ، علم قسمت میراث. (منتهی الارب) ، نماز. صلاه. (یادداشت مؤلف). نماز واجب: خدایگان جهان مر نماز نافله را بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار. ابوحنیفۀ اسکافی. در چنین منظر چو بگذاری فریضه ی کردگار بهتر آن باشد که مدح آل پیغمبر کنی. ناصرخسرو. سی ساله فرض بر در کعبه قضا کنم تکبیر آن فریضه به بطحابرآورم. خاقانی. ، واجب. لازم الاجرا: هرچه خداوند اندیشیده است همه فریضه و عین صواب است. (تاریخ بیهقی). اما فریضه است دو سه قاصد با ملطفه های توقیعی به قلعۀ میکالی فرستادن. (تاریخ بیهقی). با تو چندین فریضه دارم. (تاریخ بیهقی). گر هیچگونه درگذرد مدحتی ز وقت ناچار چون نماز فریضه قضا کنم. مسعودسعد. تن را سجود کعبه فریضه ست و نقص نیست گر دیده را ز دیدن کعبه جدا کند. خاقانی. به هر جا که پیکار فرمودشان فریضه ترین کاری آن بودشان. نظامی. ترکیب ها: - فریضه دیدن. فریضه کردن. فریضه گردیدن. فریضه گشتن. رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود
دانه پخت خوراکی که از دانه های گیاهی پزند، گوسپندان پریشان جدا مانده از گله عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده بشب از گله خود، نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دانه ها بزند، شنبلیله
دانه پخت خوراکی که از دانه های گیاهی پزند، گوسپندان پریشان جدا مانده از گله عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده بشب از گله خود، نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دانه ها بزند، شنبلیله