جدول جو
جدول جو

معنی فروگسلانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فروگسلانیدن
(دِ بَ گُ دَ)
فروگسستن. مقابل فروگسلیدن:
امیدواران دست طلب ز دامن دوست
اگر فروگسلانند در که آویزند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درگسلانیدن
تصویر درگسلانیدن
گسلانیدن، پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(پَ کَ دَ)
گسلانیدن. گسیختن. گسستن، پاره پاره کردن، کشیدن. (ناظم الاطباء) : چندان که مقود کشتی به ساعد برپیچید و بالای ستون رفت ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان سعدی). رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ نَ دَ)
فروگسلانیدن. بریدن. جدا کردن، فروگسستن. از هم جدا شدن. از هم پاشیدن:
جان ترنجیده و شکسته دلم
گویی از غم همی فروگسلم.
رودکی.
رجوع به فروگسستن و گسلیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از در گسلانیدن
تصویر در گسلانیدن
پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار