فروکشتن و اطفاء. (یادداشت بخط مؤلف). خاموش کردن چراغ و آتش و جز آن: قالب برگشت و آتش فرونشاندند. (قصص الانبیاء). دررسی و این آتش فرونشانی. (تاریخ بیهقی). آتش آتش فرومی نشاند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جایگزین کردن گوهر و دانه های گرانبها بر روی زینت آلات: زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم من باز برنشاندم سیم سره به کرف. کسائی. ، تسکین دادن. آرام کردن: به تلطف آن خشم را فرونشانند. (تاریخ بیهقی). شهوت فرونشان و به کنجی فرونشین منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام. ناصرخسرو. ، پایین آمدن. فرودآوردن: باران دوصدساله فروننشاند این گرد بلا را که تو انگیخته ای. عمادی (از سندبادنامه). ، ناپدید کردن: شعلۀ خورشید شعلۀ ناهید فرونشاند. (سندبادنامه) ، نشاندن: بنشست گردپای و حریفان فرونشاند پیش کنیزکان و غلامان بر قطار. سوزنی
فروکشتن و اطفاء. (یادداشت بخط مؤلف). خاموش کردن چراغ و آتش و جز آن: قالب برگشت و آتش فرونشاندند. (قصص الانبیاء). دررسی و این آتش فرونشانی. (تاریخ بیهقی). آتش آتش فرومی نشاند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جایگزین کردن گوهر و دانه های گرانبها بر روی زینت آلات: زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم من باز برنشاندم سیم سره به کرف. کسائی. ، تسکین دادن. آرام کردن: به تلطف آن خشم را فرونشانند. (تاریخ بیهقی). شهوت فرونشان و به کنجی فرونشین منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام. ناصرخسرو. ، پایین آمدن. فرودآوردن: باران دوصدساله فروننشاند این گرد بلا را که تو انگیخته ای. عمادی (از سندبادنامه). ، ناپدید کردن: شعلۀ خورشید شعلۀ ناهید فرونشاند. (سندبادنامه) ، نشاندن: بنشست گردپای و حریفان فرونشاند پیش کنیزکان و غلامان بر قطار. سوزنی
پاشیدن. افشاندن. به پایین ریختن و پخش کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، بیرون ریختن: چنگ در بر گرفت و خوش بنواخت از دو پسته فروفشاند شکر. فرخی. گوهر ز دهن فروفشاندی بر تارک تاج او نشاندی. نظامی. ، ریختن و افشاندن گرد و خاک ازروی چیزی: گرد لشکر فروفشاند همی زآن سمن زلفکان لاله سپر. فرخی
پاشیدن. افشاندن. به پایین ریختن و پخش کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، بیرون ریختن: چنگ در بر گرفت و خوش بنواخت از دو پسته فروفشاند شکر. فرخی. گوهر ز دهن فروفشاندی بر تارک تاج او نشاندی. نظامی. ، ریختن و افشاندن گرد و خاک ازروی چیزی: گرد لشکر فروفشاند همی زآن سمن زلفکان لاله سپر. فرخی