جدول جو
جدول جو

معنی فرو نشاندن

فرو نشاندن((فُ نِ دَ))
پایین آوردن، ته نشین کردن، کم کردن از شدت چیزی، خاموش کردن، آرام کردن، تسکین دادن
تصویری از فرو نشاندن
تصویر فرو نشاندن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرو نشاندن

فرو نشاندن

فرو نشاندن
تسکین دادن، آرام کردن
برطرف کردن تشنگی یا گرسنگی یا گرما و مانند آن
خاموش کردن
پایین آوردن از مقام
فرو نشاندن
فرهنگ فارسی عمید

فرو نشاندن

فرو نشاندن
پایین نشاندن، ته نشین کردن، کم کردن حرارت چیزی، خاموش کردن، کم کردن حدت چیزی، آرام کردن تسکین دادن
فرهنگ لغت هوشیار

فرو نشانیدن

فرو نشانیدن
پایین نشاندن، ته نشین کردن، کم کردن حرارت چیزی، خاموش کردن، کم کردن حدت چیزی، آرام کردن تسکین دادن
فرهنگ لغت هوشیار

فرونشاندن

فرونشاندن
فروکشتن و اطفاء. (یادداشت بخط مؤلف). خاموش کردن چراغ و آتش و جز آن: قالب برگشت و آتش فرونشاندند. (قصص الانبیاء). دررسی و این آتش فرونشانی. (تاریخ بیهقی). آتش آتش فرومی نشاند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جایگزین کردن گوهر و دانه های گرانبها بر روی زینت آلات:
زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برنشاندم سیم سره به کرف.
کسائی.
، تسکین دادن. آرام کردن: به تلطف آن خشم را فرونشانند. (تاریخ بیهقی).
شهوت فرونشان و به کنجی فرونشین
منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام.
ناصرخسرو.
، پایین آمدن. فرودآوردن:
باران دوصدساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای.
عمادی (از سندبادنامه).
، ناپدید کردن: شعلۀ خورشید شعلۀ ناهید فرونشاند. (سندبادنامه) ، نشاندن:
بنشست گردپای و حریفان فرونشاند
پیش کنیزکان و غلامان بر قطار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

فرونشانیدن

فرونشانیدن
نشاندن. فرونشاندن. رجوع به تمام معانی فرونشاندن شود
لغت نامه دهخدا

شور نشاندن

شور نشاندن
فتنه خواباندن. خاموش کردن فتنه و آشوب:
جوابی دهی شور شهری نشانی
حدیثی کنی کار خلقی گشایی.
فرخی
لغت نامه دهخدا