جدول جو
جدول جو

معنی فرودآوریدن - جستجوی لغت در جدول جو

فرودآوریدن
(دَعْ کَ دَ)
فرودآوردن. منزل دادن:
زدیبا سراپرده ای برکشید
سپه را به منزل فرودآورید.
فردوسی.
بدین گونه تا شهر همدان رسید
بجایی که لشکر فرودآورید.
فردوسی.
بکاخیش نرسی فرودآورید
گرانمایه جایی چنانچون سزید.
فردوسی.
رجوع به فرودآوردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرود آوردن
تصویر فرود آوردن
پایین آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو آوردن
تصویر فرو آوردن
فرود آوردن، پایین آوردن، منزل دادن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ تَ)
بلعیدن. (یادداشت بخط مؤلف). فروخوردن:
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را تویی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
، مغلوب کردن. چیره شدن. بر کسی یا جماعتی دست یافتن: او را به دست نخواهم داد که چنین چاکران را فرودخورد. (تاریخ بیهقی). انتقام خواهد کشید و قوم را فرودخورد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
خراب شدن. واریز کردن چاه و جز آن. (یادداشت بخط مؤلف) : تهور، فرودریدن بنا. انقیاض، فرودریدن دیوار. (منتهی الارب) ، شکاف برداشتن. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون دسته شد خمیده و گنبد فرودرید
کم شد مزه، بزه نتوان کرد زین فزون.
سوزنی.
، شکافتن. پاره کردن: زن خود را به قتل آورد، پس شکم خود را فرودرید. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ تَ)
بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن، چنانکه اشک یا آب فرودود. (یادداشت بخط مؤلف) : عبداﷲ زبیر را سنگی بر روی آمد، خون بر روی وی فرودوید. (تاریخ بیهقی) ، پایین آمدن از بلندی: من از مئذنه فرودویدم و فریاد برآوردم. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(دَ نُ / نِ / نَ دَ)
به زیر آوردن و به زیر آمدن کنانیدن، فروبردن و بلع کردن و فرودادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ / مِ)
گرد آوردن. جمع کردن. جمله کردن. فراهم آوردن. گرد کردن:
سپاهی که نوروز گرد آورید
همه نیست کردش ز ناگه شجام.
دقیقی.
سپاهی ازآن پس به گرد آورید
بگردید و یکسر جهان را بدید.
فردوسی.
به کار آمد آنها که برداشتند
نه گرد آوریدند و بگذاشتند.
سعدی (بوستان).
رجوع به گردآوردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
بزیرآورده، تسلیم شده. زمین خورده:
فرودآی از سر این کبر و این ناز
فرودآوردۀ خود را مینداز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ گَ دَ)
پایین آوردن. فرودآوردن. رجوع به فرودآوردن شود، منزل دادن و جای دادن بکسی. (یادداشت بخط مؤلف) : او را... به سرای هرچه نیکوتر فروآوردند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ پَ تَ)
دوشیدن: امتراء، فرودوشیدن شیر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ تَ)
پایین آمدن. بزیر آوردن. (یادداشت بخط مؤلف). مقابل برآوردن:
تیر تو از کلات فرودآورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.
دقیقی.
ز تختی که هستی فرودآرمت
از این پس به کس نیز نشمارمت.
فردوسی.
تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی
فرودآرد همی احجار صدمن.
منوچهری.
به یک کمان دوتیر انداخت و دو مرغ را بدان دو تیر از هوا فرودآورد. (نوروزنامه).
- سر فرودآوردن، سر پایین آوردن. سر بزیر آوردن:
نزیبد ترا با چنین سروری
که سر جز به طاعت فرودآوری.
سعدی.
رجوع به فرودآوردن شود.
، وارد کردن. منزل دادن کسی را با احترام: پیغامبر ایشان را به خانه سلمان فارسی فرودآورد. (مجمل التواریخ و القصص).
برسمی که بودش فرودآورید
جهاندار پیش سپهبد چمید.
فردوسی.
فرودآور به درگاه وزیرم
فرودآوردن اعشی به باهل.
منوچهری.
رسول دار رسول را بسرایی که ساخته بودند فرودآورد. (تاریخ بیهقی). غازی را آنجا برده فرودآوردند. (تاریخ بیهقی).
فرودآرید کآن مهمان عزیز است
شما ماهید و خورشید، آن کنیز است.
نظامی.
که گر مهمان مایی ناز منمای
به هر جا کت فرودآرم فرودآی.
نظامی.
، پیاده کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
فرودآوردش از شبدیز چون ماه
فرس را راند حالی بر علفگاه.
نظامی.
، انزال. تنزیل. استنزال. (منتهی الارب). فرستادن وحی به پیامبر. رجوع به فروآوردن و فرودآمدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَعْوَ کَ دَ)
فروآرامیدن. فرودآرامیدن. آرام گرفتن، ماندن و استراحت کردن:
به یک روز ره بر فرودآرمید
ببد تا جهان پهلوان دررسید.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ تَ)
به پایین نگاه کردن: آنجا برفت و فرودنگرید. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرو آوردن
تصویر فرو آوردن
پایین آوردن فرود آوردن نزول دادن، بمنزل کسی وارد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروآوردن
تصویر فروآوردن
پائین آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین آوردن، نازل کردن تنزیل، پیاده کردن، پایین کردن مقابل برآوردن، (چنانکه در عضاده اسطرلاب موقع رصد کواکب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرود آوردن
تصویر فرود آوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
پایین آوردن، پیاده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو آوردن
تصویر فرو آوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
پایین آوردن، به منزل کسی وارد کردن
فرهنگ فارسی معین