مرکّب از: فرهنج + یدن، پسوند مصدری، (از حاشیۀ برهان چ معین)، ادب کردن و تأدیب نمودن. (برهان) : مرد را ار هنربفرهنجد توسنی از تنش برون هنجد. سنائی. ، تنبیه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : چنانت بفرهنجم ای بدنهاد که نآری دگر باره ایران بیاد. فردوسی. بفرمودش که خواهر را بفرهنج بشفشاهنگ فرهنگش درآهنج. فخرالدین اسعد. رجوع به فرهنج و فرهنگ شود
مُرَکَّب اَز: فرهنج + یدن، پسوند مصدری، (از حاشیۀ برهان چ معین)، ادب کردن و تأدیب نمودن. (برهان) : مرد را ار هنربفرهنجد توسنی از تنش برون هنجد. سنائی. ، تنبیه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : چنانت بفرهنجم ای بدنهاد که نآری دگر باره ایران بیاد. فردوسی. بفرمودش که خواهر را بفرهنج بشفشاهنگ فرهنگش درآهنج. فخرالدین اسعد. رجوع به فرهنج و فرهنگ شود
هنجیدن. گستردن: چنانکه مرغ هوا پرّ و بال برهنجد تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج. ابوشکور. و رجوع به هنجیدن شود، راهی غیر راه متعارف خانه که از آنجا نیز آمد و شد توان نمود. (از برهان)
هنجیدن. گستردن: چنانکه مرغ هوا پرّ و بال برهنجد تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج. ابوشکور. و رجوع به هنجیدن شود، راهی غیر راه متعارف خانه که از آنجا نیز آمد و شد توان نمود. (از برهان)