جدول جو
جدول جو

معنی فرنکد - جستجوی لغت در جدول جو

فرنکد
(فَ رَ)
نام قریه ای است نزدیک سمرقند و آن را افرنکند نیز گویند. (یادداشت به خط مؤلف). قریه ای است در نزدیکی سمرقند. (از معجم البلدان). از قرای سمرقند است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرنود
تصویر فرنود
(پسرانه)
برهان، دلیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرناد
تصویر فرناد
(پسرانه)
پایان و پایاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرکند
تصویر فرکند
فرکن، زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرغن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرناد
تصویر فرناد
پایاب، برای مثال گذار کرده بیابان های بی انجام / سپه گذاشته از آب های بی فرناد (فرخی - ۳۴)، پایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرند
تصویر فرند
جوهر شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
در سنسکریت پراند. (از حاشیۀ برهان چ معین). پایاب و پایان. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) :
گذاره کرده بیابانهای بی انجام
سپه گذاشته از آبهای بی فرناد.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 34)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
این لغت را هنینگ با فرند که معرب پرند است از یک ریشه میداند. (حاشیۀ برهان چ معین). جوهر تیغ و شمشیر. (برهان). پرند. گوهر. گهر. جوهر شمشیر. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرند شود
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
جامه است. معرب پرنگ. (منتهی الارب). نوعی جامه، معرب پرند فارسی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ نِ)
دیگ افزار. ج، فراند. (منتهی الارب). ابزار. ج، فراند. (اقرب الموارد). رجوع به فراند شود
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ)
همان بازی طفلان که فرفره میگویند. (آنندراج). همان فرفره یعنی چوبکی که اطفال گردانند. (جهانگیری). چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بلندی آن را آنقدر کنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید. (برهان). رجوع به فرفر، فرفرک، فرفره و فرنگ شود
لغت نامه دهخدا
شهرکی است خرد و آبادان (به ماوراءالنهر) نزدیک ابردکث و بغویکث. (حدود العالم). رجوع به فرکت و فرنکد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
برهان و دلیل. (برهان). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 257 شود.
- فرنودسار. رجوع به فرنودسار شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ کَ)
منسوب به فرنکد که از قرای سمرقند است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
فرکن. زمینی که سیل آن را کنده باشد و جابه جا آب ایستاده باشد، جوی تازه احداث کرده شده و جویی که در روی زمین از جایی به جایی راه کرده باشد یا در زیر زمین از چاهی به چاه دیگر راه یافته باشد. (برهان) :
نه در وی آدمی را راه رفتن
نه در وی آبها را جوی و فرکند.
بوالعبیر عنبر.
چگونه راهی ؟ راهی درازناک و عظیم
همه سراسر فرکند و جای خاره و خار.
بهرامی سرخسی.
، گذرگاه آب را می گویند مطلقاً، خواه در روی زمین، یا در زیر زمین یا در دیوار باشد، شمر و غدیر را نیز گفته اند و آن جایی باشد از زمین که آب در آن ایستاده باشد، هر چیز ازهم ریخته و پوسیده را هم میگویند. (برهان). رجوع به فرکن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از قرای نسف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرند
تصویر فرند
شمشیر جوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرناد
تصویر فرناد
محل کم عمق کنار دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرند
تصویر فرند
((فَ رِ))
پرند، جوهر تیغ و شمشیر، نوعی پارچه ابریشمی موج دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکند
تصویر فرکند
((فَ رْ کَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرناد
تصویر فرناد
((فَ))
پایاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنود
تصویر فرنود
دلیل، برهان
فرهنگ واژه فارسی سره
برهان، بینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد