جدول جو
جدول جو

معنی فرنطال - جستجوی لغت در جدول جو

فرنطال
(فْرُ / فِ رُ)
افرنطال. (دزی ج 2 ص 262). رجوع به افرنطال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرناک
تصویر فرناک
(پسرانه)
نام پادشاه کاپادوکیه که پس از اسکندر در آسیای صغیر حکومتی تشکیل داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریال
تصویر فریال
(دخترانه)
دارای اندام و هیکل باشکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنگار
تصویر فرنگار
(دخترانه)
دارای نقش ونگار با شکوه و زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرناد
تصویر فرناد
(پسرانه)
پایان و پایاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرناز
تصویر فرناز
(دخترانه)
عشوه گر، داری ناز فراوان، دارای ناز و غمزه زیبا و باشکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
(پسرانه)
نیم خواب، خواب آلود، نام پسر فرناباذ یکی از درباریان اردشیر دراز دست پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنواز
تصویر فرنواز
(دخترانه)
مرکب از فر (شکوه) + نواز (ریشه نواختن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنام
تصویر فرنام
(پسرانه)
دارای نام باشکوه و زیبا، نام یکی از سرداران شاپور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنیا
تصویر فرنیا
(دخترانه)
نامی برای پسران، اصیل، دارنده اصل و نسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فربال
تصویر فربال
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار
پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، بربار، بروار، برواره، غرفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکال
تصویر فرکال
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، پرگر، بردال، پردال، دوّاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخال
تصویر فرخال
موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد، برای مثال سرو سیمین تو را در مشک تر / زلف فرخالت ز سر تا پا گرفت (فیروز مشرقی - شاعران بی دیوان - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرطال
تصویر خرطال
پوست گاو انباشته از پول طلا یا نقره، برای مثال دو بدره زر بگرفتم به فتح نارائن / به فتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال (غضایری - شاعران بی دیوان - ۴۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
غافل، نادان، برای مثال نامه ها پیش تو همی آید / هم ز بیداردل هم از فرناس (ناصرخسرو - ۴۳۸)، خواب آلود
فرهنگ فارسی عمید
(فِ رِ)
سنگخوار. (منتهی الارب). القطاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ)
شبنم. (بحر الجواهر). اسم فارسی شبنم است که به عربی صقیع نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
از سرداران ایرانی معاصر اردشیر سوم هخامنشی است که پس از تسخیر مصر به حکومت آن کشور از طرف اردشیرمنصوب شده است. (از ایران باستان پیرنیا ص 1179)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
جایی است، در آن موضع است قبر ذوالرمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
درختی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
کوهی است در ناحیۀ دهناء و در مقابلش یک کوه دیگر است که آن دو را فرنداذان گویند. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
نام دو ریگستان بسیار طویل در دهناء. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ رَ جَ)
نام قریه ای در پنج فرسنگی مرو. (یادداشت به خط مؤلف). قریۀ بزرگی است در پنج فرسنگی مرو. (از سمعانی). فرناباذ. رجوع به فرناباذ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
فرنگ. فرنگستان. (آنندراج). فرانسه، جمع واژۀ فرنگ، به معنی فرنگی. (از حاشیۀ برهان چ معین: فرنگ)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از بخش سلماس شهرستان خوی. جمعیت آن 188 تن. آب از رود خانه دره عاشق. صنایع دستی آن جاجیم بافی است. آبادی در دو محل به فاصله یکهزار گز بنام شینطال بالا و پایین مشهور است و سکنۀ شینطال پایین 660 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
یکی از دهستانهای هفتگانه بخش سلماس شهرستان خوی. کوهستانی و سردسیر و ییلاقی. آب مزروعی از باران و رودخانه. تعداد آبادی 14. جمعیت آن در حدود 1380 تن. دیه های مهم آن شینطال بالا، حاجی جفان، کوزه رش. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرناد
تصویر فرناد
محل کم عمق کنار دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرطاس
تصویر فرطاس
پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکال
تصویر فرکال
پرگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمال
تصویر فرمال
فرانسوی ینگی (ینگ رسم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرطاح
تصویر فرطاح
سر پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرناس
تصویر فرناس
مهتر روستاییان، شیر ستبر گردن و دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرندل از گیاهان دارویی گیاهی است علفی و پایا بارتفاع 60 سانتیمتر از تیره حنا که دارای برگهای متناوب یا متقابل است. گل هایش ارغوانی است. از این گیاه در حدود 30 گونه شناخته شده است و آن در غالب دشتهای مرطوب اروپا و افریقا و آسیا (از جمله ایران) در کنار گودالها و جریان های آی می روید. جام گل آن دارای گلبرگهایی به طول 12 برابر کاسبرگهاست. پرچمهایش 12 عددند. سر شاخه های این گیاه دارای تانن و گلوکزیدی به نام سالیکروزید است از سرشاخه های گلدار آن به عنوان دافع جراحات و قابض و ضداسهال استفاده می شود و به علاوه در موارد التهاب و تورم امعا و اسهال خونی به کار می رود و مصرفش در طی 3 تا 4 روز باعث رفع عارضه مذکور و زایل شدن خون از مدفوع میشود. از عصاره های این گیاه برای رفع اسهال کودکان در اسهال خونی باسیلی استفاده می کنند و به علاوه جهت رفع التهاب حاد دستگاه تناسلی زنان و رفع خارش آنها و نیز جهت معالجه برخی امراض جلدی از قبیل اکزما به کار می رود. گلوکزید این گیاه را به صورت قرصهایی به نام سالیکرین یا سالیکروزید که قرص هایی 5 میلی گرمی هستند به بازار عرضه داشته اند و در روز به تعداد 8 تا 10 قرص می توان به کار برد. گیاه مذبور در اکثر نقاط ایران بخصوص اطراف رضائیه و مازندران می روید
فرهنگ لغت هوشیار
سبوس سابوس یو لاف از گیاهان پارسی تازی گشته خرتال پوست گاو پر از زر (قنطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنام
تصویر فرنام
عنوان، لقب
فرهنگ واژه فارسی سره
از کوه های اطراف کندلوس چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی