جدول جو
جدول جو

معنی فرمودن - جستجوی لغت در جدول جو

فرمودن
دستور دادن، امر کردن،
معادلی احترام آمیز برای «گفتن» و «بیان کردن» مثلاً جناب عالی فرمودید فردا تشریف نمی آورید،
برای دعوت کسی به انجام کاری گفته می شود مثلاً بفرمایید میوه میل کنید،
کردن، نمودن، دادن در ترکیب با فعل دیگر مثلاً امر فرمود، میل فرمود،
هنگامی گفته می شود که با احترام کسی را دعوت به کاری کنند مثلاً بفرمایید از دهان می افتد،
واژۀ مؤدبانه برای انجام دادن کار یا رفتاری مثلاً ایشان ملاحظه فرمودند
تصویری از فرمودن
تصویر فرمودن
فرهنگ فارسی عمید
فرمودن
(مَ کَ دَ)
در زبان پهلوی فرموتن و در پارسی باستان فرما و در کردی فرمون. (حاشیۀ برهان چ معین). حکم کردن. امر نمودن. فرمان دادن. (ناظم الاطباء) :
اگر بگروی تو به روز حساب
مفرمای درویش را شایگان.
شهید بلخی.
نزد آن شاه جهان کردش پیام
دارویی فرمای زامهران به نام.
رودکی.
چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ.
بوشکور.
سبک باش تا کار فرمایمت
سبک وار هر جای بستایمت.
منطقی رازی.
بت اندر شبستان فرستاد شاه
بفرمود تا برنشیند به گاه.
فردوسی.
به خیره همی جنگ فرمایدم
بترسم که سوگند بگزایدم.
فردوسی.
بفرمود کو را به هنگام خواب
از آن جایگه افکنند اندر آب.
فردوسی.
در خمار می دوشینه ام ای نیک حبیب
خون انگور دوسالیم بفرموده طبیب.
منوچهری.
مکن بد با کس و کس را مفرمای
به نام نیک گیتی را بیارای.
(ویس و رامین).
نامه ها فرمود سوی سپهسالار غازی و سوی قضاه و... (تاریخ بیهقی). اگر بفرمایی نزدیک وی روم. (تاریخ بیهقی). از این چه خداوند فرمود و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت شادمانه شد. (تاریخ بیهقی).
همه روز فرمایشان دار و برد
سواری و شور و سلیح و نبرد.
اسدی.
دیوت از راه ببرده ست مفرمای هلا
تات زیر شجر گوز بسوزند سپند.
ناصرخسرو.
دانی که خداوند نفرمود بجز حق
حق گوی و حق اندیش و حق آغاز و حق آور.
ناصرخسرو.
این هر سه را در وقت سیاست فرمودندی. (نوروزنامه).
که فرمایدت کآشنای خسان شو؟
که گوید که هرای زر بر خر افکن ؟
خاقانی.
چو شه بشنید قول انجمن را
طلب فرمود کردن کوهکن را.
نظامی.
بفرمود اسب را زین برنهادن
صبا را مهد زرین برنهادن.
نظامی.
چو روزی چند از عشرت برآسود
چو سیر آمد ز عشرت کوچ فرمود.
نظامی.
به خردان مفرمای کاردرشت
که سندان نشاید شکستن به مشت.
سعدی.
هر آنکست که به آزار خلق فرماید
عدوی مملکت است آن به کشتنش فرمای.
سعدی.
دایۀ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد. (گلستان).
مرا روزازل کاری بجز رندی نفرمودند
هرآن قسمت که آنجا شد کم و افزون نخواهد شد.
حافظ.
، نشستن. (ناظم الاطباء). در حالت احترام و بزرگداشت و در تداول عامه فعل امر این مصدر به کار رود، به جای بسیاری از افعال از قبیل خوردن، نوشیدن، نشستن، گفتن، راه افتادن، گرفتن و جز آن به زبان ادب در صیغۀ امر به کار رود. (یادداشت به خط مؤلف) ، کردن. (یادداشت به خط مؤلف). در این معنی با کلمات دیگر ترکیب میشود:
- آزار فرمودن، آزار کردن. آزار دادن:
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
حافظ.
- التفات فرمودن، توجه کردن. لطف کردن:
ز چشم غمزده خون میرود ز حسرت آن
که او به گوشۀ چشم التفات فرماید.
سعدی.
- تأدیب فرمودن، تأدیب کردن یا امر به تأدیب کسی نمودن.
- دعوت فرمودن، دعوت کردن. خواندن:
به خلدم دعوت ای زاهد مفرمای
که این سیب زنخ زآن بوستان به.
حافظ.
- عفو فرمودن، عفو کردن. بخشیدن: او را به زندان فرستادندی تا چون کسی شفاعت کردی عفو فرمودندی. (نوروزنامه).
- عقوبت فرمودن، مجازات کردن یا امر کردن به مجازات کسی.
- قبول فرمودن، قبول کردن:
به صدر صاحب صاحبقران فرستادند
مگر به عین عنایت قبول فرماید.
سعدی.
- مدد فرمودن، مدد کردن. یاری کردن:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد.
حافظ.
- ناز فرمودن، ناز کردن. ناز فروختن:
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده ای.
حافظ.
، تجویز کردن پزشک: با شراب کهن بدهند و بفرمایند دوید. مادۀ یرقان را به ادرار بیرون آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، لطف و عنایت کردن. (ناظم الاطباء). اجازت دادن:
چه کند بندۀ مخلص که قبولش نکنند
ما حریصیم به خدمت تو نمی فرمایی.
سعدی.
، گفتن. (یادداشت به خط مؤلف) :
بهر این فرموده است آن ذوفنون
رمز نحن الاّخرون السابقون.
مولوی.
- دشنام فرمودن، بد گفتن. دشنام دادن:
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را.
حافظ.
، آمدن و رسیدن. (ناظم الاطباء). آمدن ورفتن. (غیاث) ، آوردن برای کسی.
- مژده فرمودن، مژده دادن:
ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب
در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
فرمودن
حکم کردن و امر نمودن و فرمان دادن
تصویری از فرمودن
تصویر فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
فرمودن
((فَ دَ))
امر کردن، دستور دادن، گفتن
تصویری از فرمودن
تصویر فرمودن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرموده
تصویر فرموده
گفته شده، حکم، دستور، امر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسودن
تصویر فرسودن
ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، برای مثال نه گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی - ۱/۸)،
مقابل افزودن، کم شدن، برای مثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرمودن
تصویر پرمودن
فرمودن، دستور دادن، امر کردن، معادلی احترام آمیز برای «گفتن» و «بیان کردن» مثلاً جناب عالی فرمودید فردا تشریف نمی آورید، برای دعوت کسی به انجام کاری گفته می شود مثلاً بفرمایید میوه میل کنید، کردن، نمودن، دادن در ترکیب با فعل دیگر مثلاً امر فرمود، میل فرمود، هنگامی گفته می شود که با احترام کسی را دعوت به کاری کنند مثلاً بفرمایید از دهان می افتد، واژۀ مؤدبانه برای انجام دادن کار یا رفتاری مثلاً ایشان ملاحظه فرمودند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ)
درخور فرمودن. (یادداشت به خط مؤلف) : آنچه فرمودنی است فرموده آید. (تاریخ بیهقی). به درگاه فرستید تا آنچه فرمودنی است بفرمایم. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرمودن شود
لغت نامه دهخدا
فرساینده فرسوده فرسایش) ساییدن مالیدن، کهنه کردن، پوسیده کردن، زدودن، محو کردن نابود کردن، کاستن کم کردن، لگد زدن، آزار رسانیدن اذیت کردن، ساییده شدن 10 کهنه شدن، پوسیده شدن، عاجز شدن مانده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمودنی
تصویر فرمودنی
آنچه لایق دستور دادن است، آنچه شایسته گفتن است
فرهنگ لغت هوشیار
امر شده حکم شده فرمان داده شده، گفته شده. یا به فرموده. بدستور بفرمان حسب الامر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسودن
تصویر فرسودن
((فَ دَ))
ساییده شدن، کهنه و پوسیده شدن، ساییدن، کهنه و پوسیده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرمودن
تصویر پرمودن
((پَ دَ))
فرمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنودن
تصویر فرنودن
اثبات کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
Fermented
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermenté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
발효된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
খামিরযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
หมัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
iliyooza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermente
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
発酵した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
发酵的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
מותסס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
difermentasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
किण्वित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
gefermenteerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
ферментований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
ферментированный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
fermentado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
خمیر شدہ
دیکشنری فارسی به اردو