جدول جو
جدول جو

معنی فرمانبری - جستجوی لغت در جدول جو

فرمانبری
اطاعت فرمانبرداری
تصویری از فرمانبری
تصویر فرمانبری
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبری
تبعیت
تصویری از فرمانبری
تصویر فرمانبری
فرهنگ واژه فارسی سره
فرمانبری
اطاعت، فرمانبرداری، مطاوعت، نوکری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمان بری
تصویر فرمان بری
فرمان برداری، اطاعت، فرمان بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
شغل و عمل فرمانده، حکومت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمان بر
تصویر فرمان بر
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمانداری
تصویر فرمانداری
شغل و عمل فرماندار، محل کار فرماندار و کارمندان زیردست او
فرهنگ فارسی عمید
(فَ مامْ بَ)
فرمان برداری. اطاعت. (ناظم الاطباء) :
که نپسندد او را به پیغمبری
سر اندرنیارد به فرمان بری.
فردوسی.
نبینم همی در سرش کهتری
نیابد کس او را به فرمان بری.
فردوسی.
گه رزم چون بزم پیش آوری
به فرمان بری ماند آن داوری.
فردوسی.
واجب است بر من فرمان بری. (تاریخ بیهقی).
کنون گر نگیری ره کهتری
نیایی بر شه به فرمان بری.
اسدی.
چاکران تو همه فرماندهان عالم اند
ای همه فرماندهان پیش تو در فرمان بری.
سوزنی.
سپه چون پاسخ بانو شنیدند
به از فرمان بری کاری ندیدند.
نظامی.
من آن توسنم کز ریاضتگری
رسیدم ز تندی به فرمان بری.
نظامی.
وگر زلفم سر از فرمان بری تافت
هم از سر تافتن تأدیب آن یافت.
نظامی.
رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرمانبردن
تصویر فرمانبردن
مطیع شدن، اطاعت فرمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شغل فرماندار، اداره ای که فرماندار با ماموران زیر دست خود در آن امور شهرستان رااداره کند. یا فرمانداری نظامی. حکومت نظامی که در مواقع ضرورت در شهر (یا شهرستان) بر قرار شود، محل فرماندار نظامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمانبر
تصویر فرمانبر
فرمانبردار، مطیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
عمل و شغل فرمانده حکومت امارت امیری، ریاست واحدی از سربازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان بر
تصویر فرمان بر
((~. بَ))
فرمانبردار، مطیع، خادم، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
خادم، خدمتکار، گماشته، مستخدم، نوکر، تابع، فرمانبردار، مطیع
متضاد: فرمانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
Captainship, Commandership
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitainerie, commandement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
선장직 , 지휘관 직책
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
অধিনায়কত্ব , কমান্ডারশিপ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
ตำแหน่งกัปตัน , การบังคับบัญชา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
urais, uongozi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kaptanlık, komutanlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
船長職 , 指揮官職
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
船长职务 , 指挥职务
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
תפקיד קפטן , פיקוד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
Kapitänschaft, Kommando
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kaptenan, kepemimpinan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
कप्तानी , कमांडरशिप
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kapiteinschap, commando
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitano, comando
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitanía, mando
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
капітанство , командування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kapitaństwo, dowodzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
капитанство , командование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitânia, comando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
کمانڈری , کمانڈرشپ
دیکشنری فارسی به اردو