جدول جو
جدول جو

معنی فرقور - جستجوی لغت در جدول جو

فرقور(فَ)
به معنی فرفور است که تیهو باشد و آن مرغی است شبیه به کبک. (برهان). مصحف فرفور است. رجوع به فرفور شود
لغت نامه دهخدا
فرقور
فرفور تیهو از پرندگان
تصویری از فرقور
تصویر فرقور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرهور
تصویر فرهور
(دخترانه)
دارای شکوه و جلالی چون ورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، نموسک، نموشک، سرخ بال، برای مثال من بچۀ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچۀ فرفور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرور
تصویر فرور
فروهر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فره وش
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
جمع واژۀ فقر. (منتهی الارب). رجوع به فقر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فَرْرو)
گریزنده از مرد و پری و برۀ میش و بزغاله و گاوسالۀ وحشی یا بره. و بزغالۀ نر. (آنندراج). گریزنده. (از اقرب الموارد). رجوع به فروره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رو رَ)
دهی است از دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان دماوند، واقع در دوهزارگزی شمال خاوری گرمسار، سر راه شوسۀ طهران به سمنان در کناره راه آهن. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 225 تن سکنه. از رود خانه حبله رود مشروب میشود. محصولاتش غلات، پنبه، بنشن، انار، انجیر و انگور است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ وَ)
جدایی. جدا شدن. افتراق. (برهان). فرورد. فروهر. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
سوراخ شرم انسان. (منتهی الارب). فنقوره
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تیهو باشد و آن پرنده ای است مانند کبک، لیکن از کبک کوچکتر است. (برهان). در جهانگیری فرفور ضبط شده است. رجوع به فرفور شود، جل و آن پرنده ای باشد کاکل دار شبیه به گنجشک و اندکی از گنجشک بزرگتر. (برهان) ، غوک را نیز گویند که وزق باشد و به عربی ضفدع خوانند. (برهان). رجوع به فرفور شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پرنده ای است که آن را تیهو گویند. شبیه است به کبک، لیکن کوچکتر از کبک میشود و بعضی کرک را گفته اند که ترکان بلدرچین و عربان سلوی خوانند. (برهان). تیهو. (اسدی) (صحاح الفرس) :
من بچۀ فرفورم و او باز سپید است
با باز کجا پنجه کند بچۀ فرفور؟
بوشکور.
، گوسفند فربه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
کشک سیاه باشد که به ترکی قراقروت خوانند. (برهان). به فارسی اسم قراقروط است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
ینبوت. (منتهی الارب). سویق من ثمر ینبوت. (اقرب الموارد) ، کودک جوان، شتر فربه، گنجشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر که بخورد و نشخوار کند. (منتهی الارب) ، مرغی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بچۀ میش و بز و گاو وحشی است که مؤنث آن را خرفان و حملان نیز گویند. (اقرب الموارد). بره ای که چهارماهه شود و از شیر بازگرفته شود و راحت کند و چاق گردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
ستارۀ نزدیک قطب که بدان راه شناسند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرقد. رجوع به فرقد و فرقدان و فرقدین شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
گاوسالۀ دشتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
بنفشه. (غیاث). مصحف فرفیر است با دو فاء. رجوع به فرفیر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تُو / فَ)
عکس. (فرهنگ اسدی). عکس باشد و با رابع مجهول بر وزن مخمور نیز همین معنی را دارد. (برهان) :
بود مزدور رویت ماه جاوید
چو فرتور جمال تست خورشید.
شرف الدین رامی.
فرتور می از قدح فتاده
بر سقف سرا چو آب روشن.
؟ (از فرهنگ اسدی).
آیا این کلمه ’پرتوی می’ (یا فرتو می، به کسر واو) نبوده و غلط خوانده شده است ؟ (دهخدا از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پرتو و فرتو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام موضعی است در خراسان و در آنجا چشمه ای است که چون در آن چشمه غوطه خورند تب ربع را زایل کند. (برهان). ظ. مصحف ’فراو’ یا ’فراوه’ است. (ازحاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فراو و فراوه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ خوَرْ / خُرْ /خو)
گذرگاه آب، بچۀ تیهو را گویند و آن پرنده ای است کوچکتر از کبک. (برهان). بچۀ تیهو باشد. (فهرست مخزن الادویه). از این بیت بوشکور چنین برمی آید که خود تیهوست نه بچۀ او:
من بچۀ فرخورم و او باز سپید است
با باز کجا تاب برد بچۀ فرخور.
رجوع به فرحور (با حاء حطی) شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کشتی دراز یا بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از کشتی عجمی است که عرب نیز نام آن را در ادبیات خود به کار برده است:
قرقور ساج ساجه مطلّی
بالقیر و الضبات زنبری.
(المعرب جوالیقی ص 271)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرور
تصویر فرور
فرار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقور
تصویر فقور
جمع فقر، نیازمندی ها تنگدستی ها اندوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقور
تصویر قرقور
خارکداراز ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
پسر جوان، گوساله، بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرور
تصویر فرور
((فَ وَ))
فروهر، در اوستا فروشی و در پارسی باستان فرورتی، به موجب اوستا پنجمین نیروی مینوی از نیروهای پنجگانه تشکیل دهنده انسان است به معنای پشتیبان و محافظ انسان و همه آفرینش نیک اهورامزدا، فرورد، فرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتور
تصویر فرتور
نگاره، عکس
فرهنگ واژه فارسی سره
درستکار، صحیح العمل
فرهنگ واژه مترادف متضاد