جدول جو
جدول جو

معنی فرقه - جستجوی لغت در جدول جو

فرقه
دسته ای از مردم، طایفه، گروه
تصویری از فرقه
تصویر فرقه
فرهنگ فارسی عمید
فرقه
(فَ رِ قَ)
پراکنده گیاه: ارض فرقه، زمین پراکنده گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرقه
(فُ قَ)
جدائی. اسم است مفارقت را. (منتهی الارب). اسم به معنی افتراق. (اقرب الموارد). فرقت. رجوع به فرقت شود
لغت نامه دهخدا
فرقه
(فِ قَ)
خیک نیک پر که تا قدری از آن فارغ نکنند دوغ زدن نتوانند، گروه مردم. ج، فرق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، افارقه. جج، افراق. جمع جمعالجمع، افاریق. (از منتهی الارب). جمع در شعر به صورت افارق، افراق و افاریق آمده است. (اقرب الموارد) :
فوج علما فرقۀ اولاد رسول اند
و امروز شما دشمن و ضد علمائید.
ناصرخسرو.
خلق هفتادوسه فرقه کرده هفتادوسه حج
انسی و جنی و شیطان و مسلمان دیده اند.
خاقانی.
فرقه ای که از دین عاطل باشند. (ترجمه تاریخ یمینی).
- فرقه زدن، راه گروهی را رفتن و اصطلاحاً در معنی فسق و فجور و منهیات به کار رود
لغت نامه دهخدا
فرقه
گروه مردم، دسته ای از مردم
تصویری از فرقه
تصویر فرقه
فرهنگ لغت هوشیار
فرقه
((فِ رْ قِ))
دسته، گروه، طایفه، جمع فرق، فرقت
تصویری از فرقه
تصویر فرقه
فرهنگ فارسی معین
فرقه
دسته، گروه
تصویری از فرقه
تصویر فرقه
فرهنگ واژه فارسی سره
فرقه
جماعت، جمع، جمعیت، حزب، دسته، صنف، طایفه، طبقه، فریق، گروه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرقد
تصویر فرقد
(پسرانه)
هر یک از دو ستاره فرقدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برقه
تصویر برقه
(دخترانه)
درخشیدن جسمی در مقابل تابش اشعه آفتاب یا هر چیز دیگر (نگارش کردی: بریقه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرقه
تصویر زرقه
رنگی مانند رنگ آسمان، کبودی، رنگ آسمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرقه
تصویر غرقه
غرق شده و فرورفته در آب، غریق، برای مثال غرقه ای دید جان او شده گم / سر چون خم نهاده بر سر خم (نظامی۴ - ۶۵۲)
غرقه شدن: فرو رفتن در آب و غرق شدن
غرقه کردن: فرو بردن در آب و غرق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرضه
تصویر فرضه
محل عرضۀ کالا، بندرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرقه
تصویر تفرقه
جدا کردن، جدایی انداختن، پراکنده ساختن، پراکندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفقه
تصویر رفقه
گروه هم سفر و همراه، دوستان و همراهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروقه
تصویر فروقه
سخت ترسنده، بسیار ترسو، جبان
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رِ قَ / قِ)
تفرقه. تفرقت. جدایی. پراکندگی. پریشانی و اختلاف: با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آنرا در معرض تفرقه آرد. (کلیله و دمنه).
ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر
که از رندان شاه آسا سپاه اندر سپاه اینک.
خاقانی.
بدرقه چون عشق گشت از پس پس تاختن
تفرقه چون جمع گشت با کم کم ساختن.
خاقانی.
ندارم دل جمعیت، تفرقه به
ببین تا چه بیند مه از اجتماعی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 440).
تا نرسد تفرقۀ راه پیش
تفرقه کن حاصل معلوم خویش.
نظامی.
جانت در توحید دایم معتکف بنشسته است
تو چرا در تفرقه هر دم بصد عالم شوی.
عطار.
حقا که مرا دنیا بی دوست نمی باید
با تفرقۀ خاطر دنیا به چه کار آید.
سعدی.
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت.
سعدی.
ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع
بحکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد.
حافظ.
لشکر انعام نادیده ببانگی تفرقه است
دفتر شیرازه ناکرده ببادی ابتر است.
جامی.
، هلاکت: نفس نفیس و ذات شریف ما در معرض تلف و تفرقه بود. (سندبادنامه ص 272) ، بخش کردن. قسمت کردن: و بر دارالمرضی و فارقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقۀ آن بر فقرا و مساکین اطلاع یافته داند که علو همت او... تا چه حد بوده است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 22) ، فرق کردن میان دو چیز یا چند چیز. (غیاث اللغات) (از آنندراج). جدا کردن. امتیاز کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تشخیص. تمیز: در نوادر الاصول مذکور است که تفرقه میان حق و باطل مخصوص علماء باطن است. (انیس الطالبین بخاری ص 9) ، به اصطلاح سالکان تفرقه عبارت از آن است که دل را بواسطۀ تعلق به امور متعدد پراگنده سازی و جمع وجمعیت آنکه از همه بمشاهدۀ واحد پردازی و بعضی گفته اند که این وجود پیدای تو تفرقۀ تو شده است که ’وجودک ذنب لایقاس بها ذنب’ را اشارت از آن است و سیدحسینی در معنی تفرقه و جمع چه خوش فرموده است:
یک دل و صد آرزو بس مشکل است
یک مرادت بس بود چون یک دل است
تفرقه ز افعال تو آمد پدید
جمع شد آنکو به اوصافش رسید.
(آنندراج).
پراکندگی خاطر، بخاطر اشتغال از عالم غیب بهر طریق که باشد. (از تعریفات جرجانی). تفرقه عبارت است از وجود مباینت و اثبات عبودیت و ربوبیت وفرق حق از خلق. پس جمع بی تفرقه عین زندقه بود و تفرقه بی جمع عین تعطیل و جمع باتفرقه حق صریح و اعتقاد صحیح. پس سالک باید که پیوسته بروح که محل مشاهده است در عین جمع بود و به قالب که آلت مجاهده است در مقام تفرقه. (از نفایس الفنون در فن تصوف). لفظ تفرقه اشارت است بوجود مباینت و اثبات عبودیت و ربوبیت و فرق خلق از حق و جمع بی تفرقه عین زندقه بود و تفرقه بی جمع محض تعطیل و جمع حق بود و اگر در طاعت بکسب خود نگرد در مقام تفرقه باشد و اگر بفضل حق نگرد، در مقام جمع بود. و هرکه از خود و اعمال خود بکلی فانی شوددر مقام جمع الجمع بود. (مصباح الهدایه ص 98). صاحب لمع گوید: تفرقه لفظ مجملی است و جمع و تفرقه دو اصلند که هیچیک از دیگری بی نیاز نیست و کسی که اشاره کند به تفرقه بدون جمع خدای را منکر است و کسی که اشاره کند به جمع بدون تفرقه قدرت خدای را منکر است و کسی که جمع کند میان آن دو موحد است. هجویری گوید: تفرقه در حکم افعال خداوند است که جملۀ مردم در حکم متفرقند یکی را حکم وجود است و یکی را حکم عدم که ممکن الوجود باشد. و یکی را حکم بقاست و یکی را حکم فنا یعنی گویند ’جمع’ علم توحید است و تفرقه علم احکام وگاه مراد از تفرقه مکاسب است و از ’جمع’ مواهب یعنی مجاهدت و مشاهدت. پس آنچه بنده از راه مجاهدت بدان راه یابد جمله تفرقه باشد و آنچه صرف عنایت و هدایت حق باشد جمع بود. جامی گوید: تفرقه عبارت از آنست که دل را بواسطۀ تعلق به امور متعدد پراکنده سازی و جمعیت، آنکه از همه بمشاهدۀ واحد پردازی. شاعر گوید:
ای در دل تو هزار مشکل ز همه
مشکل شود آسوده ترا دل ز همه
دل را بیکی سپار و بگذر ز همه
چون تفرقۀ دلست حاصل ز همه
(فرهنگ مصطلحات عرفاء صص 112 -113).
گفت جمع عین حق است. آنکه جملۀ اشیاء بدو قائم بود و تفرقه صفت حق است از باطل یعنی هرچه دون حق است باطل است به نسبت با حق. و هر صفت که باطل کند حق را، آن تفرقه بود. (تذکرهالاولیاء عطار). جمع آن است که بقلم داد آدم از اسماء و تفرقه آن است که از آن پراکنده شد و منتشر گشت درباب او. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَمْ مُ)
پراکنده کردن. (دهار) پراکنده شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پراکنده و جدا جدا کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جدایی. پراکندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
واحد سرق پارسی تازی گشته سرده پرند سپید سرقت در فارسی: دزدی، سخن دزدی، دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
همراهی، نرمرفتاری، کاروان، گروه همراه گروه راهیان همراهیان (همسفران) گروه همراه جماعت مرافق همسفران جمع رفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقه
تصویر ترقه
نوعی بازی که از ماده قابل انفجار درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تکه ای از پارچه، پاره لباس، جامه ای که تکه های گوناگون دوخته شده باشد، جبه مخصوص درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرقه
تصویر حرقه
سوزش سوختگی، گرمی تفسیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
ریزه آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و بهوا جهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرقه
تصویر زرقه
کبود رنگی، گربه چشمی، رنگ کبود مهره مهر مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار
سپر گاو سپر، سوسک شاخدار سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقه
تصویر برقه
باک بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقه
تصویر ارقه
دریده پررو عرقه شخص سرد و گرم روزگار چشیده و نادرست جسور و دریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرقه
تصویر تفرقه
پراکنده کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرقه
تصویر تفرقه
((تَ رِ قِ))
پراکندن، جدایی انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخه
تصویر فرخه
رقص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرنه
تصویر فرنه
لعنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جرقه
تصویر جرقه
درخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تفرقه
تصویر تفرقه
دوگانگی، دودستگی، پراکندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
پراکندگی، پریشانی، تشتت، جدایی، نفاق
متضاد: جمعیت، پراکندن، جدا کردن، جدایی انداختن، پراکنده ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد