جدول جو
جدول جو

معنی فرقدی - جستجوی لغت در جدول جو

فرقدی
(فَ قَ)
منسوب به فرقد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
فرقدی
(فَ قَ)
محمد بن علی بن مخلدبن یزید الفرقدی الدارکی، مکنی به ابوجعفر. از مردم اصفهان است. از اسماعیل بن عمرو البحلی روایت کند. محمد بن احمد بن ابراهیم را از وی روایت است. به سال 307 ه. ق. درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب)
محمد بن جعفر بن الهیثم بن یحیی. از مردم اصفهان و به جد خویش فرقد منسوب بود. از محمد بن یحیی فیاض زمانی روایت کند و محمد بن احمد بن ابراهیم را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرقد
تصویر فرقد
(پسرانه)
هر یک از دو ستاره فرقدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرقد
تصویر فرقد
بچۀ گاو وحشی، گوساله، در علم نجوم فرقدان
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
سراشیب بودن. سرازیری: و به یک سو از آن میل نکند سراشیب از بهر فرودی. (التفهیم).
- فرودی مایه. رجوع به مدخل فرودی مایه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قِدْ دا)
مرد شتابکار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که دائماً در خواب باشد. بسیارخواب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
پرندی. رجوع به فرندیه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ)
اسمش ابوتراب بیک و از اهالی انجدان است اما در کاشان نشو و نما یافته و مشهور به کاشی شده است. وزیر سرکار مقصودبیک، ناظر بیوتات سرکار خاصۀ شریفه بوده است. گویند در شعر صاحب وقوف بود. دیوانش ملاحظه شد، یکهزار بیت بود. این سه بیت بعد از مراعات بسیار از ایشان منتخب و نوشته شد. بد نگفته:
سیاه بختی از این بیشتر نمیباشد
که مجلس دگران روشن از چراغ من است.
#
هرکه می چیند گلی از باغ و بر سر میزند
مرغ روح بلبلی گرد سرش پر میزند.
#
ز بی تابی بسی شب گرد کویت تا سحر گشتم
سحرگه چون دعای بی اثر نومید برگشتم.
(از آتشکدۀ آذر چ سنگی ص 234).
از انجدان است. آدمیزاده است و طبع خوبی دارد و اگر با حرف و آواز پرستاران خوش آمدگوی صورت شاعری به خودنگیرد از این هم بهتر میشود. (از مجمع الخواص صص 225-226)
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ)
منسوب به فرقت. رجوع به فرقت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ دی)
ابراهیم بن منصور بن سریح (یا شریح) الفرددی، مکنی به ابواسحاق. از محمد بن ایوب رازی و محمد بن عثمان بن علی بن نعمان و جز آنها روایت کند. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ دی)
منسوب به فردد که از قرای سمرقند است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ظاهراً از شعرای معاصر سوزنی سمرقندی است زیرا سوزنی در مدیحه ای گفته است:
جمله در خدمت تو رقص کنان
چه معزی چه فریدی چه رشید
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب از ایلات پنجگانه فراس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرید یا فریدالدین که نام و لقب است
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ دَ)
تثنیۀ فرقد است در حالت نصب و جر:
ای رسانیده به دولت فرق خود بر فرقدین
گسترانیده به جود و فضل در عالم یدین.
ابوالعباس مروزی.
محتمل مرقد تو فرقدین
متصل مسند تو شعریان.
خاقانی.
تا هم قدم شدیم سگ پاسبانت را
از فرق فرقدین قدم برنهاده ایم.
خاقانی.
درعلو درجت چون فرقدین بودند و در شهرت فضل چون نیرین. (ترجمه تاریخ یمینی). تکیه گاه او بر فرق فرقدین است. (ترجمه تاریخ یمینی).
آسمان در زیر پای همتت
برزمین مالید فرق فرقدین.
سعدی.
به دندان گزید از تغابن یدین
بماندش در او دیده چون فرقدین.
سعدی.
- فرقدین آسا، مانند فرقدین از بلندی و رفعت: ساحت فرقدین آسای ایشان مقبل شفاه و معفر جباه جهانیان است. (سندبادنامه ص 74).
رجوع به فرقدو فرقدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرودی
تصویر فرودی
انحطاط تنزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرادی
تصویر فرادی
تنها، بی همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقد
تصویر فرقد
ستاره میخگاه، گوساله پدرام گوساله، گوساله دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردی
تصویر فردی
انفرادی، تنهائی، یگانه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقد
تصویر فرقد
دو برادران، نام دو ستاره بر سینه صورت فلکی خرس کوچک یا دب اصغر، فرقدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرادی
تصویر فرادی
((فُ دا))
جمع فرد، تک، تنها
نماز فرادی: نمازی که تنها خوانده شود، مقابل نماز جماعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرقدین
تصویر فرقدین
((فَ قَ دَ یا دِ))
دو برادران، نام دو ستاره بر سینه صورت فلکی خرس کوچک یا دب اصغر، فرقدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرقد
تصویر فرقد
((فَ قَ))
گوساله، گوساله دشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فردی
تصویر فردی
یکایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فردی
تصویر فردی
Individual
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فردی
تصویر فردی
individuel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فردی
تصویر فردی
individual
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فردی
تصویر فردی
индивидуальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فردی
تصویر فردی
individuell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فردی
تصویر فردی
indywidualny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فردی
تصویر فردی
індивідуальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فردی
تصویر فردی
individual
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فردی
تصویر فردی
individuale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فردی
تصویر فردی
individueel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فردی
تصویر فردی
व्यक्तिगत
دیکشنری فارسی به هندی