شکافی به صورت خط که به وسیلۀ شانه میان موها ایجاد می کنند، کنایه از سر، کله، برای مثال آید فرقش به سلام قدم / حلقه صفت پای و سر آرد به هم (نظامی۱ - ۲۲) کنایه از موی سر، برای مثال فتنه برخیزد آن زمان که سحر / فرق مشکین فروفشانی تو (عطار۵ - ۵۶۵) تفاوت، تمایز، کنایه از نوک و بالای هر چیز، برای مثال سبحان الله ز فرق سر تا قدمت / در قالب آرزوی من ریخته اند (خاقانی - ۷۱۸) فرق دادن: از هم جدا کردن و تمیز دادن فرق داشتن: تفاوت داشتن، متفاوت بودن
شکافی به صورت خط که به وسیلۀ شانه میان موها ایجاد می کنند، کنایه از سر، کله، برای مِثال آید فرقش به سلام قدم / حلقه صفت پای و سر آرد به هم (نظامی۱ - ۲۲) کنایه از موی سر، برای مِثال فتنه برخیزد آن زمان که سحر / فرق مشکین فروفشانی تو (عطار۵ - ۵۶۵) تفاوت، تمایز، کنایه از نوک و بالای هر چیز، برای مِثال سبحان الله ز فرق سر تا قدمت / در قالب آرزوی من ریخته اند (خاقانی - ۷۱۸) فرق دادن: از هم جدا کردن و تمیز دادن فرق داشتن: تفاوت داشتن، متفاوت بودن
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 24هزارگزی شمال الیگودرز و نوزده هزارگزی خاور راه شوسۀ اراک به درود. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 203 تن سکنه. از قنات مشروب می شود. محصول عمده اش غلات، لبنیات، چغندر و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 24هزارگزی شمال الیگودرز و نوزده هزارگزی خاور راه شوسۀ اراک به درود. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 203 تن سکنه. از قنات مشروب می شود. محصول عمده اش غلات، لبنیات، چغندر و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ابن سلیمان. نام جد سوم ازهر بن یحیی است که از معاصران یعقوب لیث بوده و در نزد خوارج حرمتی داشته و آنها را به یاری یعقوب ترغیب کرده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 204، 269 و 343 شود
ابن سلیمان. نام جد سوم ازهر بن یحیی است که از معاصران یعقوب لیث بوده و در نزد خوارج حرمتی داشته و آنها را به یاری یعقوب ترغیب کرده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 204، 269 و 343 شود
فرقه. جدایی و مفارقت. (ناظم الاطباء). مقابل وصل. (یادداشت به خط مؤلف) : کیست کز وصل تو ندارد سود کیست کش فرقت تو نگزاید؟ دقیقی. ز آرزوی بچۀ رز دل او خسته و ریش گفت کم صبر نمانده ست در این فرقت بیش رفت سوی رز با تاختنی و خببی. منوچهری. دو چشم من چو دو چرخشت کرد فرقت دوست دو دیده همچو به چرخشت دانۀ انگور. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 196). دنیا به سوی من به مثل بیوفا زنی است نه شاد باش از او، نه غمی شو ز فرقتش. ناصرخسرو. چوخاک و آبم خوار و زبون ز فرقت او چو خاک و آبم لب خشک و دیده تر دارد. مسعودسعد. ز درد وصلت یاران من آن کنم به جزع که جان پژوهان بر فرقت شباب کنند. مسعودسعد. بد است کار من از فرقت تو وین بد را هزار شکر کنم چون بتر نمیگردد. خاقانی. داریم درد فرقت یاران گمان مبر کاندوه بود یا غم نابود میبریم. خاقانی. این همه زنگار غم بر آینۀ دل فرقت آن یار غمگسار برافکند. خاقانی. مرغان چمن فغان برآرند گر فرقت نوبهار گویم. سعدی. خون جگرم ز فرقت دوست از دیده روانه در کنار است. سعدی. رجوع به فرقه شود
فرقه. جدایی و مفارقت. (ناظم الاطباء). مقابل وصل. (یادداشت به خط مؤلف) : کیست کز وصل تو ندارد سود کیست کش فرقت تو نگزاید؟ دقیقی. ز آرزوی بچۀ رز دل او خسته و ریش گفت کِم صبر نمانده ست در این فرقت بیش رفت سوی رَز با تاختنی و خَبَبی. منوچهری. دو چشم من چو دو چرخشت کرد فرقت دوست دو دیده همچو به چرخشت دانۀ انگور. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 196). دنیا به سوی من به مثل بیوفا زنی است نه شاد باش از او، نه غمی شو ز فرقتش. ناصرخسرو. چوخاک و آبم خوار و زبون ز فرقت او چو خاک و آبم لب خشک و دیده تر دارد. مسعودسعد. ز درد وصلت یاران من آن کنم به جزع که جان پژوهان بر فرقت شباب کنند. مسعودسعد. بد است کار من از فرقت تو وین بد را هزار شکر کنم چون بتر نمیگردد. خاقانی. داریم درد فرقت یاران گمان مبر کاندوه بود یا غم نابود میبریم. خاقانی. این همه زنگار غم بر آینۀ دل فرقت آن یار غمگسار برافکند. خاقانی. مرغان چمن فغان برآرند گر فرقت نوبهار گویم. سعدی. خون جگرم ز فرقت دوست از دیده روانه در کنار است. سعدی. رجوع به فرقه شود
خیک نیک پر که تا قدری از آن فارغ نکنند دوغ زدن نتوانند، گروه مردم. ج، فرق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، افارقه. جج، افراق. جمع جمعالجمع، افاریق. (از منتهی الارب). جمع در شعر به صورت افارق، افراق و افاریق آمده است. (اقرب الموارد) : فوج علما فرقۀ اولاد رسول اند و امروز شما دشمن و ضد علمائید. ناصرخسرو. خلق هفتادوسه فرقه کرده هفتادوسه حج انسی و جنی و شیطان و مسلمان دیده اند. خاقانی. فرقه ای که از دین عاطل باشند. (ترجمه تاریخ یمینی). - فرقه زدن، راه گروهی را رفتن و اصطلاحاً در معنی فسق و فجور و منهیات به کار رود
خیک نیک پر که تا قدری از آن فارغ نکنند دوغ زدن نتوانند، گروه مردم. ج، فِرَق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، افارقه. جج، افراق. جمع جمعالجمع، افاریق. (از منتهی الارب). جمع در شعر به صورت افارق، افراق و افاریق آمده است. (اقرب الموارد) : فوج علما فرقۀ اولاد رسول اند و امروز شما دشمن و ضد علمائید. ناصرخسرو. خلق هفتادوسه فرقه کرده هفتادوسه حج انسی و جنی و شیطان و مسلمان دیده اند. خاقانی. فرقه ای که از دین عاطل باشند. (ترجمه تاریخ یمینی). - فرقه زدن، راه گروهی را رفتن و اصطلاحاً در معنی فسق و فجور و منهیات به کار رود