جدول جو
جدول جو

معنی فرطحه - جستجوی لغت در جدول جو

فرطحه(دَ / دِ)
پهن گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). عریض گردانیدن چیزی. (اقرب الموارد). رجوع به فلطحه شود
لغت نامه دهخدا
فرطحه
پهن کردن
تصویری از فرطحه
تصویر فرطحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ فَ طَ حَ)
تأنیث مفرطح. پهن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ سَ)
برجستن. (منتهی الارب). برجستن و جستن نزدیک. (از اقرب الموارد) ، با فروهشتگی و نرمی نشستن وران ها را بر زمین چسبانیدن، فراخ کردن میان هر دو پای را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ)
دوختن بینی موزه را و درپی کردن. (منتهی الارب). وصله کردن کفش گر موزه را. (اقرب الموارد). قرطمه با قاف صحیح تر است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کشیدن خوک فرطیسه (بینی) خود را و دراز کردن آن. (منتهی الارب). کشیدن خنزیر فرطوسۀ خود را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَمَ)
گسترده و پهن گردانیدن گردۀنان و جز آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ حَ)
مؤنث فرح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ طَ)
پیشی وبرآمدگی، اسم است خروج و تقدم را. (منتهی الارب). خروج و تقدم. (اقرب الموارد) : فلان ذوفرطهفی البلاد، أی صاحب اسفار کثیره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ)
یک بار برآمدن از حد و درگذشتن از آن. (منتهی الارب). یک بار بیرون آمدن و تقدم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تیز دادن، آواز بر آمدن، تند دویدن، پیچانیدن گردن کسی، برخمانیدن انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفحه
تصویر فرفحه
از ریشه پارسی خرفه خورانیدن، خرفه به کابردن: در خوالیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرطسه
تصویر فرطسه
پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلطحه
تصویر فلطحه
پهن کردن گستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرطه
تصویر فرطه
لغزش در خشم، پیشی جستن پیشدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرحه
تصویر فرحه
شادمانی فیریدگی شادمانی، مژدگانی شادان فیرنده: زن
فرهنگ لغت هوشیار