جدول جو
جدول جو

معنی فرشورت - جستجوی لغت در جدول جو

فرشورت(فْرَ / فِ رَ شَ وَ)
نام یکی از پسران گشتاسب معاصر زردشت که صورت اوستایی آن فرش هام ورته بوده است. رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 363 و نیز رجوع به فرشیدورد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرهور
تصویر فرهور
(دخترانه)
دارای شکوه و جلالی چون ورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروتر
تصویر فروتر
پایین تر، پست تر، برای مثال دعوی مکن که برترم از دیگران به علم / چون کبر کردی، از همه دونان فروتری (سعدی۲ - ۶۷۸)، به سوی پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشورت
تصویر مشورت
صلاح اندیشی، رایزنی، کنکاش، کنکاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، نموسک، نموشک، سرخ بال، برای مثال من بچۀ فرفورم و او باز سپید است / با باز کجا تاب برد بچۀ فرفور (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشور
تصویر پرشور
پرآشوب، پرغوغا، کسی که شوق و هیجان بسیار دارد، پرحرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرتوت
تصویر فرتوت
پیر سالخورده و از کار افتاده، بسیار پیر، برای مثال پیر فرتوت گشته بودم سخت / دولت او مرا بکرد جوان (رودکی - ۵۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرورت
تصویر ضرورت
چیزی که به آن احتیاج داشته باشند، نیاز، حاجت
به ضرورت: به ناچار، از روی ناچاری، ناگزیر
فرهنگ فارسی عمید
(فْرَ / فِ رَ کَ)
به معنی تصفیه و تجدید است و در اصطلاح آیین زردشتی، بعد از مبارزۀ خدایان با دیوان و شکست سپاه اهریمنی، جهان پاکیزه و مطهر شود و بی شایبۀ کدورتی ابدالاّباد باقی ماند و این حالت را فرشکرد گویند. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشیدیاسمی چ 2 ص 70)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان سماق بخش چگنی شهرستان خرم آباد، واقع در 17 هزارگزی شمال باختری سراب دوره و 9 هزارگزی شمال اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت. هوای آن معتدل دارای 300 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و تریاک و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه آن مالرو و مزرعه گوزان چم جزو این آبادی میباشد. ساکنین از طایفه دلفان بوده قسمتی چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نوعی از صدف است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که دارای 340 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول عمده اش خرما و مرکبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
پیغمبر و رسول را گویند. (برهان). همانا اصل آن فرخ وخشور بوده یعنی پیغمبر خوب و آن را فرز فرجیشور نیز گفته اند یعنی بزرگ پیغمبر و این لغت از دساتیر نقل شد. (از آنندراج). ظاهراًتصحیف وخشور است. (یادداشت به خط مؤلف). مصحف وخشور است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به وخشور شود
لغت نامه دهخدا
(فْرَ / فِ رَ شُ کَ رَ)
در اوستا چهار پسر از کی گشتاسپ نام برده شده اندکه عبارتند از: پشوتن، اسفندیار، فرشیدورد و فرشوکر. از فرزند اخیر او در فروردین یشت بند 102 یاد شده و در آنجا به فروهر او درود فرستاده شده است. در شاهنامه ذکری از این شخص نیست اما به یقین او پسر گشتاسپ بوده، چه در ایاتکار زریران مکرر از او یاد شده است. او در یکی از جنگهای دینی به دست ’نامخواست’ فرزند ’هزار’ سردار تورانی کشته شده است. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین چ 1 ص 332)
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ)
قریه ای است به شش فرسنگ ونیمی جنوب شرقی فارغان. (از فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(فَ ری وَ)
راستی در دین و درستی در اعتقاد. (برهان). ظاهراً مصحف فربودی است. رجوع به فربودی، فرهودی و فریور شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهری است به پروس (ساکس) در کنار ژرا در 280 هزارگزی جنوب غربی برلن، دارای 135000 تن سکنه. دارای دارالفنون تاریخی وکتاب خانه مکمل و انجمنهای علمی و فنی و صنایع نساجی و کاغذسازی و تکمه سازی و آبجوسازی است و گلهای آن معروفست. در سال 1808م. ناپلئون در آنجا با سزار ملاقات کرد و در آن جلسه گروهی از سلاطین اروپا حضور داشتند و بر اثر آن معاهده ای بنفع فرانسه منعقد گردید، ارقال مفازه، طی کردن بیابان. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(پُرْ یُرْتْ)
خانه پریورت، خانه صاحب اطاق های بسیار
لغت نامه دهخدا
(پُ)
چگونگی و حالت آنکه پرشور است
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرشور
تصویر سرشور
نوعی گل که زنان بدان گیسوان خود شویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرورت
تصویر ضرورت
نیاز، حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقور
تصویر فرقور
فرفور تیهو از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرشور
تصویر شرشور
سهره سیره ازپرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفور
تصویر فرفور
پسر جوان، گوساله، بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشور
تصویر پرشور
پر حرارت، پر غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرورت
تصویر حرورت
آزادی، آزاد مردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفوره
تصویر فرفوره
لاتینی تازی گشته شسن ارغوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفوری
تصویر فرفوری
چینی (ظروف)، ظروف چینی ژاپن (مخصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریورت
تصویر پریورت
پارسی ترکی جادار پر اطاق: خانه پریورت صاحب اطاقهای بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفوری
تصویر فرفوری
((فُ))
چینی (ظروف)، ظروف چینی ژاپن (خصوصاً)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتور
تصویر فرتور
نگاره، عکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشورت
تصویر مشورت
کنکاش، رایزنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضرورت
تصویر ضرورت
بایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراوری
تصویر فراوری
تولید
فرهنگ واژه فارسی سره
تولید، ساخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد