جدول جو
جدول جو

معنی فرزکی - جستجوی لغت در جدول جو

فرزکی
(فُ زَ)
منسوب به فرزک که نام جد خاندانی است. (از سمعانی). شاید هم منسوب به فرزک فارس باشد. رجوع به فرزک شود
لغت نامه دهخدا
فرزکی
(فُ زَ)
یحیی بن محمد بن حسن بن فرزک ایذجی، مکنی به ابومحمد. از ابوبشر مکی بن مردک اهوازی روایت کند. ابوبکر بن المقری از وی روایت کرده است. (از لباب الانساب ج 2 صص 204-205)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرزی
تصویر فرزی
چابکی، چالاکی
فرهنگ فارسی عمید
(فِ زِ)
بی عرضه و بی قابلیت، بی زور ناتوان. (فرهنگ فارسی معین). سخت ناچیز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 24هزارگزی شمال باختری فریمان. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 223 تن سکنه. از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش غلات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سرعت. (یادداشت به خط مؤلف) ، چابکی. چالاکی. چستی. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام دهی است. حمداﷲ مستوفی آرد: حبس و فرزک و هندیجان این نواحی میان ارجان و دیگر اعمال فارس است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 130). این ده میان ارجان و حبس قرار داشته و از آنجا تاارجان شش فرسنگ بوده است. (از نزهه القلوب ص 189)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به فرک که جایی است در بغداد بر فراز دجله. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
منسوب به فرک که از قرای اصفهان است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
بدر بن خلف بن یوسف بن محمد الفرکی الاصبهانی، مکنی به ابونجم. از ابونصر ابراهیم بن محمد بن علی کسایی و جز او حدیث شنید. ولادتش به سال 417 بود و به سال 502 ه. ق. درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته فرز فرزین مهره ای از شطرنج که به منزله وزیر است، چوبی دراز که در طویله ها نصب کنند و زین و یراق اسب را بالای آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزی
تصویر فرزی
((فَ رْ))
مهره وزیر در بازی شطرنج، فرزین
فرهنگ فارسی معین
تردستی، جلادت، چابکی، چالاکی، شطارت
متضاد: کندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نامی برای اسب چابک
فرهنگ گویش مازندرانی