جدول جو
جدول جو

معنی فرزله - جستجوی لغت در جدول جو

فرزله
(دَ قَ رَ)
بندی کردن کسی را. (منتهی الارب). در قید کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرزله
در بند کشیدن
تصویری از فرزله
تصویر فرزله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرزنه
تصویر فرزنه
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی مشهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزجه
تصویر فرزجه
شیاف، هر داروی جامد و مخروطی شکل که برای معالجه در مقعد داخل می کنند، شاف، شافه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرزه
تصویر فرزه
فریز، گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و بلند، شاخه های نازک و ریشه های درهم پیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه یا کنار جوی آب می روید، برای مثال از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی - لغت نامه - فرزه)
فرهنگ فارسی عمید
(فَ زَ)
از قراء بعلبک و قریۀ بزرگ و باصفایی است در بن کوه غربی آن. مویز جوزانی در این مکان یافت شود و ملبنی که از شیر بز و جوز و جز آن سازند و آن را جلدالفرس گویند مخصوص بدانجاست. و در آن قومی است معروف به بنی رجاء ورؤسای آنها به جوانمردی و میهمان نوازی و تجمل ظاهردر لباس و اکل و شرب شهرت دارند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ لَ)
زمینی که زود سیل آرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ زُ)
درشت و تندار. (آنندراج). رجل فرزل، مرد درشت تندار. (منتهی الارب). الرجل الضخم. ابن سیده گوید ثابت نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ زِ)
قید و گاز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مقراض آهنگران. (منتهی الارب). مقراضی که حداد بدان آهن برد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کوهی است به یمامه. (منتهی الارب). گویا کوهی است در نزدیکی یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ / زِ)
به معنی فرزد است که نوعی از سبزه تر و تازه باشد و آن را فریز میگویند. (برهان). فرز. فرزد. فریز. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
از خانه چو رفت بر سر کوی
چون فرزه نشست بر لب جوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ)
یک بار، نوبت. (منتهی الارب). نوبت و فرصت. (اقرب الموارد) ، پروای کاری، راه در پشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فرز شود
لغت نامه دهخدا
(فِ زَ)
پارۀ جداکرده از چیزی. (منتهی الارب). قطعه ای از آنچه برکنده شده است. ج، افراز، فروز. (از اقرب الموارد از التاج)
راه بر پشته. (منتهی الارب) ، شکافی که در زمین درشت بود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ نَ)
پا از یکدیگر دور نهاده شتافتن. (منتهی الارب). با شتاب و گشاده پای رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ / دِ)
مویی که آن را به وسیلۀ فر، چین و شکن داده باشند. رجوع به فر زدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
دهی است از دهستان مشهدریزۀ میان ولایت باخرز از بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در 25هزارگزی جنوب باختری طیبات و ده هزارگزی باختر مرز ایران و افغانستان. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل و دارای 500 تن سکنه. از قنات مشروب میشود و محصول عمده اش غلات و زیره است. اهالی به کشاورزی و مالداری و قالیچه بافی گذران می کنند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ زِ جَ)
معرب پرزه. شیاف. حمول. (یادداشت به خط مؤلف). معرب پرچه. (آنندراج). چیزی که زنان برای مداوا به خود برگیرند. (تاج العروس). ج، فرازج، فرزجات. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به پرزه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
توک ساختن زن موی را بالای سر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
محل عبور کشتی ها، راه کوهستانی، پروا، پستا (نوبت) شکاف در زمین پاره ای کالا سبزه ایست در نهایت تری و تازگی و آن در کنار آبها و زمین های نمناک می روید و مفروش بر روی زمین است و مخصوص بزمانی نیست. شاخه های آن دراز و باریک با گرهها و بندهای بسیار و برگ آن بسیار ریز و سرهای آن تند و اندک صلب و گل آن ما بین سرخی و سفیدی است نجم ثیل، هر گونه سبزه علفی نوع چمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزل
تصویر فرزل
تنومند مرد بند، دو کارد آهنگری (دو کارد قیچی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروله
تصویر فروله
توت فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته پرچه پرزگ پرزه (شیاف) آنچه زنان بخود بر گیرند شیاف شافه پرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزعه
تصویر فرزعه
یک پنبه دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزجه
تصویر فرزجه
((فَ زَ جَ یا جِ))
آن چه زنان به خود برگیرند، شیاف، شافه، پرزه، پرزگ
فرهنگ فارسی معین